جشنواره فیلم Sundance امسال با توجه به بخش آنلاین محدودتر که از هفته آینده شروع میشود (و شامل بیشتر فیلم های اولیه نمیشود)، جمعیت بیشتری حضور دارند. در سال های 2021 و 2022 به صورت مجازی برگزار شد و سال ۲۰۲۳ به صورت ترکیبی از حضوری و آنلاین بود. رویکرد ترکیبی برای بازگرداندن مردم به یوتا تنظیم شده و گویا کار میکند. سالن هایی که در روز افتتاحیه مملو از جمعیت پذیرا بود و حداقل یکی از آنها فیلم فوق العاده ای بود.
جمعیت زیادی برای تماشای I Saw the TV Glow جین شوئن برون آمده بود. این استقبال اتفاقی نبودن کاری که دو سال پیش روی «We’re All Going to the World’s Fair» انجام دادند، را تایید کرد. این احساس شروع یک حرفه تأثیرگذار و مهم است، کار هنرمندی که در بیان هویت خود از طریق هنر کاملاً بی باک است. چیزی که واقعاً I Saw the TV Glow را بالا میبرد، به غیر از اعتماد به نفس بصری و شنیداری خیره کننده شوئنبرون، ترکیب جهانی است. این فیلم بسیار عجیب و غریب است. با این حال به چیزی قابل ربط در مورد هویت، اضطراب، فرهنگ و ارتباط میرسد. سورئال است به گونه ای که واقعی به نظر میرسد. من را به یاد کار دیوید لینچ میاندازد که چگونه در سطح احساسی و تقریباً غریزی به جای سطح واقعی عمل میکند.
I Saw the TV Glow درباره دو جوان است که شیفته یک برنامه تلویزیونی به نام The Pink Opaque میشوند. به نوعی ترکیبی از “Buffy the Vampire Slayer” و “Are You Afraid of the Dark؟” نیکلودئون، “The Pink Opaque” یکی از آن نمایش هایی است که آخرین بار در بلوک بزرگسالان جوان در سال 2018 به نمایش در آمد. TV، قبل از اینکه شبکه به سمت تکرار سیاه و سفید برود، مرزهای ژانر را کمی تغییر میدهد. نمایش تخیلی در این فیلم هلنا هاوارد زنی است که نوعی ارتباط روانی دارند، گاهی با هیولای هفته مبارزه میکنند و گاهی از نمایش های big bad آقای مالیخولیایی، فرار میکنند. این نوعی نمایش است که جوانان به آن وسواس پیدا میکنند، جوانانی مانند اوون (یک جاستیس اسمیت آسیب پذیر) و مدی (یک بریژت لوندی پین فوق العاده).
اوون جوان (ایان فورمن) در کلاس هفتم، آگهی تبلیغاتی “The Pink Opaque” را دیده و مجذوب آن میشود، اما پدر دورش (فرد دورست) و مادر دوست داشتنی (دانیل ددوایلر) به او اجازه نمیدهند. وقتی مدی را در حال خواندن یک راهنمای اپیزود برای برنامه میبیند، با او رابطه برقرار میکند، یک شب مخفیانه به تماشای یک قسمت میرود و با وسواس، نوارهای VHS برنامه تی را که او برای تماشای او میگذارد تماشا میکند.
این اسکلتی است که شوئنبرون روی آن داستانی از وسواس و یافتن خود را از طریق چیزی و شخص دیگری تعریف میکند. شونبرون در مقدمه توضیح داد که فیلم در حالی نوشته میشود که آنها هویت عجیب و غریب خود را پیدا میکنند، و به راحتی میتوان موضوع احساسی را در بدن و جهان در سرتاسر I Saw the TV Glow دید. این فقط به هویت سرکوب شده مربوط نمیشود، بلکه آن لحظاتی است که جهان به چیزی جدید تبدیل میشود. این میتواند به سادگی یک برنامه تلویزیونی باشد که جهان بینی شما را تغییر میدهد یا به پیچیدگی هویت جنسیتی. اما چیزی که در مورد “I Saw the TV Glow” خاص میباشد این است که چند لایه باید باز شود. دو نفر میتوانند خوانش های بسیار متفاوت و معتبری از این فیلم داشته باشند.
مطمئنم که این یک دستاورد فنی خیره کننده است. یکی از پر سر و صداترین نمایش هایی که تا به حال در Sundance دیده ام، فیلمی با عناصر فنی است که برای تکان دادن شما طراحی شده است. زیرکی بصری شونبرون با انتخاب های نورپردازی، کادربندی و ویرایش آنها خیره کننده است. این فیلم شبیه یک بازدم احساسی است، اما زیبایی شناسی جذابی در اینجا وجود دارد که واقعاً آن احساس قلبی را به هنر تبدیل میکند.
از نظر رویکرد داستانی، در طرف دیگر Thelma جذاب جاش مارگولین قرار دارد، فیلمی که به جون اسکوئیب 93 ساله اولین نقش اصلی او را میدهد. از یک طرف، این یک کمدی نسبتاً ساده است، اما خود را از طریق شخصیت های صمیمانه، حس شوخ طبعی و علاقه صادقانه به شرایط انسانی، خود را ارتقا میدهد. همه ما پیر خواهیم شد. همه ما کسانی را که دوستشان داریم از دست خواهیم داد. از آن نهایت استفاده را ببریم. به مادربزرگت زنگ بزن.
Thelma با الهام از اتفاقات واقعی، درباره زنی به نام تلما است که هنوز به اندازه کافی تیزبین است که بتواند به تنهایی زندگی کند اما به کمک نوه محبوبش دنی (فرد هچینگر) متکی است. در صحنه های آغازین، به او کمک میکند تا از رایانه تش استفاده کند و اصرار دارد که FitBit بپوشد تا بتواند او را زیر نظر بگیرد. از همان ابتدا، مارگولین رابطه محبت آمیز و ملایم بین این دو را به گونه ای تعریف میکند که به طرز قابل توجهی دوست داشتنی است. آنها به صدای ضبط شده شوهر متوفی تلما گوش میدهند و با هم فیلم «ماموریت غیرممکن» را تماشا کرده و از بدلکاری تام کروز شگفت زده میشوند. این برای ماجراجویی بعدی در زندگی تلما الهام بخش خواهد بود.
داستان زمانی شروع میشود که یک نفر که ادعا میکند دنی است تماس میگیرد. او تصادف کرده است، او در زندان است و وکیل او اکنون به 10 هزار دلار پول نقد نیاز دارد. تلما آن را در نامه میفرستد و خیلی سریع متوجه میشود که کلاهبرداری شده است. دختر تلما، گیل (پارکر پوزی) و داماد آلن (کلارک گرگ) به اندازه ای متحیر شدهاند که فکر میکنند آیا وقت آن رسیده است که تلما مانند دوستش (ریچارد راندتری) به خانه سالمندان نقل مکان کند. تلما تصمیم میگیرد که اقدامی انجام شود و به دنبال انتقام از کسانی است که او را کلاهبرداری کرده اند. خیلی بد است که او نمیتواند به تنهایی رانندگی کند.
تلما یک فیلم کوچک دوست داشتنی است و اکثرا به خاطر چیزهایی است که اسکوئیب برای آن به ارمغان میآورد (از جمله انجام تمام بدلکاری های توسط خودش). این یک اجرای ماهرانه فوق العاده است که به سالمندان یک جلوه جدی تر نسبت و نه طنز میدهد. اسکوئیب طناب سخت تونال واقع گرایی و طنز مسخره را میشناسد و آن را میخکوب میکند. مارگولین به طرز هوشمندانه ای مضامینی را از طریق «تلما» به آنها میرساند. تلما زنی قوی و با اعتماد به نفس است، اما این فیلم در مورد همنشینی و روابطی مانند مادربزرگ و نوه است که میتواند برای ما مشابه باشد. مردم آن را دوست خواهند داشت.
احساس میکنم بسیاری از مردم Freak Tales را نیز دوست خواهند داشت، اما گاهی یک منتقد در اقلیت قرار میگیرد. من خیلی میخواستم این فیلم مسخره را دوست داشته باشم که وقاحتاً از جان کارپنتر، والتر هیل، دیوید کراننبرگ و دیگر نمادهای ژانر اوایل دهه 80 الهام گرفته، اما هرگز آنقدر که باید باشد واضح نیست. سال ها پس از موفقیت کوئنتین تارانتینو، ساندنس با فیلم هایی آمده که نشان میدهد ساختار داستانی به هم پیوسته او در Pulp Fiction چقدر سخت است. به نظر میرسد Freaky Tales پاسخی به Pulp Fiction نیست، بلکه کپی کم رنگ آن است.
لحظاتی هستند که غیرقابل انکار سرگرم کننده هستند، اما فیلمنامه برای طنز و سبک نیاز به تقویت کننده دیگری داشت. قوه بصری باید درک کند که آنچه استادانی مانند کارپنتر و هیل در فیلم های ژانر خود انجام دادند، سخت تر از آن چیزی بود که به نظر میرسید.
مجموعه داستان عجیب و غریب در سال 1987 اوکلند اتفاق میافتد و در چهار فصل با شخصیت هایی که از یکی به دیگری عبور میکنند، اتفاق میافتد. اولی داستان گروهی از پانک راک ها است که مرتباً توسط اسکین هدهای نازی مورد حمله قرار میگیرند. در یک سکانس مبارزه پانک های صلح خواه به مقابله میپردازند. (مضمون بین هر چهار نفر غیرقابل انکار است که دست کم گرفته شده است.) داستان دوم شامل یک جفت رپر زن جوان است که به نام منطقه خطر (Dominque Thorne & Normani) هستند، آنها با رپ علیه Too مبارزه میکنند. داستان سوم بیشترین توجه را به خود جلب خواهد کرد زیرا پدرو پاسکال در نقش مردی بازی میکند که در بدترین روز زندگیاش، افرادی را که به رئیسش بدهکار هستند، از بین میبرد. این خشن ترین و تارانتینویی ترین این دسته است. بخش آخر انرژی «Kill Bill» دارد، اسلیپی فلوید، اسطوره گلدن استیت واریورز، مبارزه میکند.
نویسنده و کارگردان آنا فلک و رایان بودن، از دستگاه محدودکننده MCU فرار کردهاند و میخواهند کمی حواس پرت کنند. سکانس های متحرک، کارت های عنوان، افتادن سوزن های غیرمنتظره (سه نفر در نبرد نهایی به تنهایی وجود دارند) – این فیلمی است که اتفاقات زیادی دارد. از طریق آن افراط محض، به طور ناگهانی کار میکند – انتخابی که پاسکال، دومینیک تورن و نورمنی انجام دادهاند، یک پیچش روایی هستند.