کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی درس‌های مهمی از زندگی، عشق، قدرت شفابخش کتاب‌ها، ارتباطات انسانی و… در اختیار مخاطبان می‌گذارد. ساتوشی یاگیساوا فضایی آرامش‌بخش در یک کتابفروشیِ دنج در گوشه‌ی شهر توکیو به وجود می‌آورد و داستان دخترکی را که در میان دنیای کتاب‌ها زندگی می‌کند و تجربیات گوناگونی را از سر می‌گذراند، روایت می‌کند. این رمان یکی از آثار پرفروش سایت آمازون است. در این پست به نقد و بررسی کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی می پردازیم.

نقد و بررسی کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی

پس از اینکه دوست‌پسر تاکاکو به او می‌گوید قصد ازدواج با دختر دیگری را دارد، ارتباطشان قطع می‌شود و تاکاکو با قلبی شکسته تنها می‌ماند. ازآنجاکه دوست‌پسرش و نامزد جدیدش هردو در محل کار تاکاکو کار می‌کنند و او تحملِ دیدنِ هرروزه‌ی آن‌ها را ندارد، از کارش استعفا می‌دهد. خبر استعفای تاکاکو و به‌هم زدنش با پسری که بسیار دوستش می‌داشته، به گوش مادر تاکاکو می‌رسد و پس از آن تماسی از جانبِ داییِ تاکاکو به او صورت می‌گیرد. دایی ساتورو صاحب کتابفروشی دنجی در گوشه‌ای از شهر توکیو است. او از تاکاکو می‌خواهد حالا که بیکار است، نزد او بیاید و در اتاق کوچکِ طبقه‌ی بالای کتابفروشی ساکن شود. تاکاکو در ابتدا نمی‌پذیرد اما به این فکر می‌کند که بد نیست به آن اتاق نمور و تاریک پناه ببرد تا زمانی که زخمش التیام یابد. این نقل مکان شروع جدیدی را برای تاکاکو رقم می‌زند.

ساتوشی یاگیساوا (Satoshi Yagisawa) در کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی (Days at the Morisaki Bookshop) اتفاقات ساده را با توصیفات دلچسب و فضاسازیِ قدرتمند همراه می‌کند و این‌گونه خواننده را تا انتها با خود همراه می‌سازد. در این کتابفروشی آرام و محلی که بهشت کتاب‌دوستان است، صدها کتاب دست‌دوم تلنبار شده. افراد زیادی هرروزه به آنجا رفت‌وآمد می‌کنند؛ مشتری‌های حرفه‌ای و ثابت و یا رهگذرانی که در مسیر خود سری به کتابفروشیِ ساتورو می‌زنند. دایی ساتورو از پنج سالِ پیش که همسرش رهایش کرده، تمام زندگی‌اش را وقف کتابفروشی کرده و از دیدن مشتریان جورواجوری که هواخواهِ کتاب‌هایش می‌شوند، لذت می‌برد.

عشق، آرامش و تجربه‌ی حس‌های جدید در تمام صفحات کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی جاری است. تاکاکو که با قلبی آکنده از اندوه به کتابفروشی دایی‌اش پناه آورده، در دنیای رنگارنگ کتاب‌ها، با تجربیات جدیدی مواجه می‌شود و خود را ذره‌ذره از خلال داستان‌های مختلف می‌شناسد. پس از گذر تابستان، تاکاکو و ساتورو متوجه اشتراکات زیادی میان خودشان می‌شوند. کتابفروشی موریساکی درس‌هایی از زندگی برای آموختن به هردوی آن‌ها دارد؛ عشق و قدرت شفابخش کتاب‌ها درس‌هایی هستند که تاکاکو و دایی ساتورو به‌خوبی آن را می‌آموزند.

این کتاب با ترجمه‌ی مژگان رنجبر از سوی نشر کتاب کوله‌پشتی روانه‌ی بازار شده است.

افتخارات کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی

کتاب پرفروش آمازون
رمان پرفروش بین‌المللی
کتاب پرفروش ملیِ ژاپن
برنده‌ی جایزه‌ی ادبی چی‌یودا
و …

نکوداشت‌های کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی

حال‌وهوای این کتاب مناسبِ مطالعه در یک بعدازظهر آرام در پارکی زیباست. (لس‌آنجلس تایمز)
ساتوشی یاگیساوا با وجود تمام جزئیاتی که در توصیفاتش به کار می‌گیرد، نثر ساده و روانی دارد. فضاسازی قویِ این رمان، خوانندگان را ترغیب می‌کند تا وارد دنیای این داستان شوند و پس از پایان آن، همچنان در آن فضا بمانند. (بوک‌لیست)
عاشقانه‌ای درباره‌ی کتاب‌ها و کتاب‌فروشی‌ها که با روایت صمیمی و طنزآمیز تکمیل می‌شود. (Kirkus Reviews)
این کتاب دقیقاً مانند کتابفروشی موریساکی، مینیمال اما سرشار از تجربه است. (New York Journal of Books)
تفکربرانگیز و صادقانه. (The Uncorked Librarian)
اقتباس سینمایی از کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی
در سال 2010 کارگردانی ژاپنی به نام Asako Hyuga فیلمی بر اساس این رمان ساخت و فیلمنامه‌اش را به کمک ساتوشی یاگیساوا نوشت. این فیلم که در ژاپنی Morisaki shoten no hibi نام دارد، اقتباسی وفادارانه به حساب می‌آید و بازیگرانی همچون Ryô Iwamatsu و Akiko Kikuchi در آن بازی می‌کنند.

کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی برای چه کسانی مناسب است؟
اگر آماده‌اید تا به دنیایی خالی و آرامش‌بخش وارد شوید و همراه با شخصیت‌ها تجربه‌های جدیدی را از خلال دنیای کتاب‌ها، از سر بگذارانید، این کتاب برای شماست. علاقه‌مندان به ادبیات ژاپن نیز از این اثر فوق‌العاده استقبال می‌کنند.

در بخشی از کتاب روزها در کتابفروشی موریساکی می‌خوانیم

«مردها خوش‌باورن. مهم نیست کی باشن؛ چون همیشه می‌شه با غذا اغواشون کرد.» خندید و ادامه داد: «بهت یاد می‌دم. فقط سعی کن به حافظه‌ت بسپری.» مطمئن نبودم از این ادراک برخوردار باشم که مردان چه حسی دارند. در حقیقت، انگار کسی که موموکو قلبش را می‌ربود، من بودم.

تردیدی نیست که درخواست دایی‌ام را کاملاً فراموش نکرده بودم و می‌کوشیدم به حرف زدن وادارش کنم، اما او همیشه می‌توانست از پاسخ دادن به سؤالات من طفره برود. وقتی صمیمانه چیزی از او می‌پرسیدم، فقط می‌گفت: «خب، نمی‌دونم.» هرچقدر هم که تلاش می‌کردم او را گیر بیندازم، مثل مارماهی می‌لغزید و از دستم فرار می‌کرد. او دیگر به کسی تبدیل شده بود که بدون هیچ دلیل و منطقی از موضوعی به موضوع دیگر می‌پرد؛ بنابراین همیشه از هدف موردنظر دور می‌شد. به‌محض اینکه غذاها را جلوی من می‌چید، ازخودبی‌خود می‌شدم و به‌کلی فراموش می‌کردم چیز دیگری بپرسم. هربار وضعیت به همین منوال پیش می‌رفت؛ بنابراین پیشرفت چندان زیادی نمی‌کردم.

با وجود این، موفق شدم چند موضوع را درباره‌اش بفهمم (وقتی می‌نوشید، بی‌باک‌تر می‌شد و بیشتر برایم حرف می‌زد؛ بنابراین اغلب وادار به نوشیدنش می‌کردم). او والدینش را زود از دست داده بود و خاله و دایی‌اش در نی‌یی‌گاتا بزرگش کرده بودند. بعد از دوران راهنمایی، در کارخانه‌ی کوچکی مشغول به کار شده و بعد در بیست‌ویک‌سالگی به توکیو آمده بود که اینجا، علاوه‌بر بسیاری مسائل دیگر، عاشق یک عکاس آینده‌دار شده بود. (بی‌اختیار پرسیدم: «جدی می‌گی؟»)

موموکو مدتی به پاریس رفته بود؛ چون آن مرد برای کار به آن شهر رفته بود و او در تعقیبش، این تصمیم را بدون مطرح کردن با آن مرد گرفته بود، حرکتی جسورانه که فقط از موموکو برمی‌آید.

ketabrah

5/5 - (4 امتیاز)
Shares:
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *