سه داستان کوتاه که همگی پیرامون جنگ نگاشته شدهاند، محتوای کتاب سربازها و عاشقها را تشکیل میدهند. مکردیچ سارکسیان در اثر حاضر، تقابل میان عشق و جنگ را ترسیم کرده و نشان میدهد که حتی در میان هیاهوی جنگ نیز انسانها عشق ورزیدن را از یاد نمیبرند. این کتاب در ذیل مجموعه کتابهای شاهکارهای پنجمیلیمتری به چاپ رسیده و از نمونههای خواندنی ادبیات ارمنستان به شمار میآید. همچنین یکی از بهترین مصادیق ادبیات ضدجنگ در عصر حاضر محسوب میشود. در این پست به نقد و بررسی کتاب سربازها و عاشقها می پردازیم.
نقد و بررسی کتاب سربازها و عاشقها
زندگی، عشق و جنگ مفاهیمی هستند که جوهرهی اصلی داستانهای کتاب سربازها و عاشقها (Zinvorner ev siraharner) را میسازند. مکردیچ سارکسیان در این مجموعه داستان کوتاه به اشکال گوناگون به جدال با جنگ پرداخته و سعی داشته تا چهرهی شوم آن را به خوانندگان کتاب نیز نشان بدهد. داستان اول آن از زبان جوانکی روستایی بیان میشود که بهعنوان معلم روستا مشغول به کار شده اما بهزودی مانند بسیاری از جوانان کشورش باید عازم جبهههای نبرد بشود. او در همان حین که دارد ماجرای معلم شدن خود را شرح میدهد، به توصیف روستایی میپردازد که در حقیقت زادگاه اوست و تمام دوران کودکی و نوجوانی خود را در آن سپری کرده. روستایی که اهالی آن فارغ از هیاهوی جنگ به زندگی روزانهی خود مشغولاند و بیش از آنکه نگران کشتهها و زخمیهای جبههها باشند، دلشورهی محصولات کشاورزی خود را دارند.
شخصیت اول این داستان میکوشد تا روستای محل زندگیاش را پیش از آنکه راهی مناطق جنگی شود، برای مخاطبان ترسیم نماید. نویسنده هم در خلال توصیفات راوی سعی دارد نشان بدهد که حتی با وجود جنگ نیز زندگی به جریان آرام و بیسروصدای خود ادامه میدهد، حتی اگر در روستایی گمنام و دورافتاده باشد.
از مشخصههای بارز کتاب میتوان به لحن شاعرانهای اشاره کرد که در جایجای داستانها خودنمایی میکند. این لحن شعرگونه از ظرافت بیان مکردیچ سارکسیان حکایت دارد و مخاطب تیزبین را به وجد میآورد. ممکن است پیامهای اصلی هر داستان و درونمایههای اصلی آنها پیش از این نیز بارهاوبارها توسط نویسندگانی از سراسر جهان بیان شده باشند اما به شما اطمینان میدهیم طرز روایتپردازی نویسنده در کتاب سربازها و عاشقها با هر داستان ضدجنگ دیگری که تاکنون خواندهاید تفاوت دارد. مطالعهی این اثر تجربهای کاملاً متفاوت خواهد بود.
قهرمان داستان که پرشورترین دوران زندگیاش را پشت سر میگذارد، درست همان روزی که قرار است با موافقت مدیر مدرسه، اولین ساعات تدریس خود را شروع کند، چشمش به دختری میافتد که از کنار او عبور میکند. دختر جوان مانوشاک نام دارد و آنطور که خودش میگوید، همسرش عازم جبهههای جنگ شده. بااینحال، از همان برخورد اول، توجه شخصیت اصلی داستان را به خود جلب میکند و حتی اطرافیان دختر نیز متوجه این موضوع میشوند تا اینکه… .
مکردیچ سارکسیان در هر سه داستان کتاب سربازها و عاشقها در تلاش بوده نشان بدهد که شعلههای عشق حتی بر آتش جنگ هم پیروز میشوند و اصولاً عشق در لابهلابهی خرابههای جنگ هم میتواند جوانه بزند و بالیدن بگیرد. اثری که پیش رو دارید، پنجمین مجلد از مجموعه کتابهای شاهکارهای پنجمیلیمتری به شمار میرود و برای افرادی که مایلاند با ادبیات جهان آشنا شوند اما نمیتوانند فرصت و زمان زیادی را به مطالعه اختصاص بدهند، گزینهی بسیار خوبی خواهد بود. آندرانیک خچومیان ترجمهی این مجموعه داستان خواندنی را به عهده داشته و نشر افق نیز آن را به مرحلهی چاپ و انتشار رسانده است.
دربارهی مجموعه کتابهای شاهکارهای پنجمیلیمتری
«امنیت و دو داستان دیگر»، «برای یک شب عشق»، «گریه نکن بچه جان»، «یکشنبههای داریسی» و «برفهای کلیمانجارو» عناوین برخی از کتابهایی هستند که همگی تحت عنوان مجموعهی شاهکارهای پنجمیلیمتری به چاپ رسیدهاند. علاقهمندان نوولاهای خارجی و برترین داستانهای ادبیات جهان، شیفتهی آثار این مجموعه خواهند شد. گفتنی است نشر افق، وظیفهی چاپ و انتشار این سری کتابها را به عهده داشته.
مطالعهی مجموعهی حاضر بهترین فرصت برای مخاطبانی است که میخواهند با برخی از درخشانترین چهرههای ادبی در سراسر جهان آشنا شوند و به سبک و سیاق ویژهی ایشان در زمینهی داستاننویسی پی ببرند؛ بزرگانی چون ارنست همینگوی، آلیس مونرو، امیل زولا، چارلز بوکوفسکی، هاروکی موراکامی و… .
کتاب سربازها و عاشقها برای چه کسانی مناسب است؟
علاقهمندان داستانهای کوتاه خارجی با مضامین ضدجنگ، همچنین طرفداران آثار ادبی ارمنستان از مطالعهی کتاب سربازها و عاشقها بهرهی فراوانی خواهند برد.
در بخشی از کتاب سربازها و عاشقها میخوانیم
خانهی سوکیاسچاخان بر بالای پرتگاه بنا شده و ایوان چوبی آن که جیرجیر میکند روی پرتگاه معلق است. غروب، هنگامی که باد تندپا از دره رو به بالا میآید، ایوان ما مانند گهوارهی گنجشکی این سو و آن سو تکان میخورد و به نظر میآید الان است که همچون تراشهی چوبی در دره سقوط کند. من روزها با هراس به پایین نگاه میکنم و شبها با هراس بیشتر. وقتی در روستای مرگاستان درون دره، چراغهای نفتسوز روشن میشوند، به نظر میآید که بین دو آسمان قرار گرفتهام و بی یار و یاور تاب میخورم. سوکیاسچاخان به بزدلی من نیشخند میزند و میگوید: «مال ما اینجوریه پسرم، عادت داریم. یک بار وقتی رفته بودم شهر و از اونجا باید با هواپیما به ایروان میرفتم، رانندهی اون پرندهی آهنی به من گفت: “سنی ازت گذشته، نمیترسی؟” خندهام گرفت، گفتم: “پسرم، ما سالی دوازده ماه تو هواپیماییم، چرا باید بترسم؟” باور نکرد، گفت: “آدم سن و سالداری هستی، چرا دروغ میگی؟ ” قسم خوردم، زمین و زمان رو به هم بافتم، باور نکرد که نکرد. گارسوی زائر هم با من بود، اومد و این داستان رو توی دهن مردم روستا انداخت، اسمم شد سوکیاسچاخان. الان حدود هفت هشت ساله که با این اسم زندگی میکنم.» وقتی ایوان خالی است و کسی آن جا نیست، تاریکی یک جوری خصمانه و خفهکننده میشود… تاریکی سنگی، سکوت سنگی. آیا تا حالا تنها بودهاید؟ میدانید که انسانِ تنها موجودی تکسلولی است؟ میدانید؟ نمیدانید؟ بهتر. تنهایی برای من مرز دارد. انسانی تنها خوانده میشود که دور است یا خودش را از آدمها، دنیا و قبل از همه از خودش دور نگه میدارد، بله حتی از خودش. مثلاً تاریکی و تنهایی میتوانند من را به دو بخش مساوی تقسیم کنند، من را از خودم جدا کنند. قلبم غمگین میشود، ناله میکند، اما مغزم در این لحظه با شکار نور، خود را مشغول میکند.
آه، این مغز. مغز دنیاها را در خودش حمل میکند، اما نور ندارد، نمیتواند نور را نگه دارد. او فقط نقش نور را نگه میدارد، فقط رؤیای نور را. برای همین مغز خوانده میشود. اگر مغز نور خصوصی خودش را داشت، آه خدای من، چقدر دنیا تاریک و ملالآور میبود! در این صورت چه کسی باید به دنبال نور میگشت؟ چه کسی باید برای نور مبارزه میکرد؟ از پشت مقراکار، ماه جستوخیز میکند و همچون خنجری بر قلب تاریکی مینشیند.