فیلم ایندیانا جونز و شماره گیری سرنوشت را در ادامه بررسی کرده ایم.
“ایندیانا جونز و شماره گیری سرنوشت” به نوعی نه خسته کننده و نه واقعا سرگرم کننده است. به لطف ضربهای داستانی نوآورانه و پایههای نوستالژی که همه به تئاتر میآورند، در مسیر علاقهمندی نسبت به آنچه قرار است بعد اتفاق بیفتد، حرکت میکند. این مجموعهای متناوب از انتخابهای ناامیدکننده، ضربهای امیدوارکننده، و حسن نیت کلی برای یک بازیگر افسانهای است که دوباره یکی از معروفترین کلاههای تاریخ سینما را بر سر میگذارد. باید بهتر باشد. می توانست بدترشود. هر دو می توانند درست باشند. در عصر انتقادات شدید آنلاین، «The Dial of Destiny» فیلمی است که واقعاً از آن متنفر است، که خوب است. این همچنین یک فیلم ایندیانا جونز است که دوست داشتن واقعی آن دشوار است، که این طرفدار عظیم سه گانه اصلی را کمی غمگین می کند.
ترکیب ناراحت کننده خوب و بد در سکانس اول شروع می شود، فلش بک به روزهای پایانی جنگ جهانی دوم که ایندی (هریسون فورد) و یکی از همکارانش به نام باسیل شاو (توبی جونز) را در تلاش برای بازپس گیری برخی از آثار تاریخی دزدیده شده است. توسط نازی های فراری البته جونز عادی به نظر می رسد، اما فورد در اینجا یک ساکن دره عجیب و غریب است، یک چهره از CGI کهنه شده که هرگز کاملاً انسانی به نظر نمی رسد. او حرکت نمی کند و یا حتی صدایش کاملا درست نیست. این اولین بار اما نه آخرین بار در « The Dial of Destiny» است که در آن احساس میکنید واقعاً نمیتوانید چیزی را که تماشا میکنید به دست بیاورید. استانداردی از افکت های بیش از حد استفاده شده را تعیین می کند که بزرگترین نقص فیلم است. ما در پایان جنگ جهانی دوم ایندیانا جونز را تماشا میکنیم، اما جلوهها به جای تقویت، حواسپرتی را به هم میزند.


مایه شرمساری هم هست چون ساختار پیش درآمد محکم است. ایندی از دستگیری یک نازی با بازی توماس کرچمان فرار می کند، اما مقدمه مهم در اینجا مقدمه یک اخترفیزیکدان نازی به نام یورگن وولر (مدز میکلسن پیر شده) است، که در حالی که به دنبال چیزی به نام لنس لونگینوس، نازی ها می گردد، متوجه می شود. به طور تصادفی به نیمی از Antikythera یا شماره گیری ارشمیدس برخورد کرده اند. بر اساس یک آیتم واقعی یونان باستان که بنا بر گزارش ها می تواند موقعیت های نجومی را برای چندین دهه پیش بینی کند، صفحه شماره گیری دارای حق امتیاز جادویی Indy است به گونه ای که من نمی توانم بگویم که به صراحتاً مانند مواردی مانند صندوق عهد مذهبی مذهبی نیست. جام مقدس غیر از آنطور که ولر میگوید، تقریباً صاحبش را خدا میسازد.
پس از یک سکانس هوشمندانه که شامل آتش ضدهوایی و ده ها نازی کشته شده بود، «The Dial of Destiny» به سال 1969 می رسد. ایندیانا جونز سالخورده ای از کالج هانتر بازنشسته می شود، تا حدی مطمئن نیست که چه اتفاقی می افتد، زیرا پس از جدایی از ماریون از ماریون جدا شده است. مرگ پسرشان موت در جنگ ویتنام. بهترین چیز در مورد فیلم ایندیانا جونز و شماره گیری سرنوشت از اینجا در جریانهای پنهان احساسی در اجرای هریسون فورد شروع میشود. او میتوانست با تنبلی دوباره بازی ایندی را طی کند، اما خیلی واضح پرسید که این مرد در این مرحله از زندگیاش از نظر احساسی کجا خواهد بود. انتخاب های دراماتیک فورد، به خصوص در نیمه پشتی فیلم، می تواند قابل توجه باشد و به فرد یادآوری می کند که چقدر می تواند با مواد مناسب خوب باشد. کار او در اینجا واقعاً امیدوار کننده بود که او دوباره درام درخشانی را در زندگی حرفهایاش دریافت کند، نوعی که بیشتر در دهه 80 ساخته بود.
اما به مسائل اکشن/ماجراجویی برگردیم. ایندی قبل از اینکه بتواند هدیه دوران بازنشستگی خود را کنار بگذارد، برای ماجراجویی با هلنا شاو (فیبی والر-بریج)، دختر باسیل و دخترخوانده ایندی، همراه میشود. مشخص شد که باسیل پس از برخورد آنها با صفحه در ربع قرن پیش، وسواس زیادی نسبت به صفحه پیدا کرد و ایندی به او گفت که نیمی از صفحه ای را که پیدا کرده بودند از بین خواهد برد. البته ایندیانا جونز آثار تاریخی را از بین نمی برد. در حالی که آنها در حال گرفتن صفحه از انبار هستند، مورد حمله ولر و یارانش قرار می گیرند که منجر به تعقیب اسب در مترو در حین رژه می شود. این یک سکانس اکشن بهم ریخته و ناخوشایند با قدرتی است که صرفاً نوستالژیک است – قهرمان نمادینی که سوار بر اسب در یک رژه میرود و برای شخص دیگری پرتاب میشود.
قبل از اینکه متوجه شوید، همه در طنجه هستند، جایی که هلنا میخواهد نیمی از صفحهاش را بفروشد، و فیلم آخرین شخصیت اصلی خود را با کمکی به نام تدی (اتان ایزیدور) وارد اکشن میکند. از اینجا، «The Dial of Destiny» تبدیل به یک فیلم تعقیب و گریز سنتی ایندی میشود که جونز و تیمش سعی میکنند جلوتر از آدمهای بد بمانند و در عین حال آنها را به سمت چیزی که میخواهند کشف کنند هدایت کنند.
جیمز منگولد قبلاً «old-man hero action» را با «لوگان» عالی اجرا کرده است، اما در سفر به اینجا گم میشود و نمیتواند سکانسهای اکشن را به گونهای به صحنه ببرد که به همان اندازه جذاب است که استیون اسپیلبرگ همان کار را انجام میدهد. بله، ما در دوران متفاوتی هستیم. CGI شایع تر است. اما این بهانه ای برای رقص اکشن درهم و برهم، ناهنجار و نامنسجم نیست. به فیلمهایی مانند «جان ویک: فصل 4» یا دنبالهای که چند هفته دیگر اکران میشود و واقعاً قرار نیست در مورد آنها صحبت کنیم، نگاه کنید – حتی با بهبودهای CGI، میدانید که شخصیتها تقریباً در همه زمانها کجا هستند. آنچه آنها در تلاش برای به انجام رساندن هستند، و آنچه که در راه آنها قرار دارد.
این ساختار اکشن اصلی اغلب در «The Dial of Destiny» از هم میپاشد. یک صحنه تعقیب و گریز ماشین در طنجه وجود دارد که فوقالعاده ناامیدکننده است، تاری از فعالیت که باید روی کاغذ کار کند، اما وزن و خطر واقعی ندارد. صحنه بعدی در یک کشتی غرق شده که باید کلاستروفوبیک باشد، از نظر ترکیب اولیه نیز به همین ترتیب بد است. میدانیم که همه نمیتوانند اسپیلبرگ باشند، اما قاببندی ساده سکانسهای اکشن در «Raiders of the Lost Ark» و حتی «Indiana Jones and the Last Crusade» در اینجا ناپدید شده است و جای خود را به سکانسهایی داده است که هزینههای آنقدر زیاد است که به نوعی بودجه را بالا برده است. یعنی 300 میلیون دلار خیلی زود و اغلب آرزو داشتم نسخه 100 میلیون دلاری این فیلم را ببینم.
«Dial of Destiny» زمانی که کمتر نگران صرف این بودجه هنگفت باشد، بسیار بهتر عمل می کند. وقتی ایندی و هلنا به جستجوی واقعی گنج میرسند و تم همهوقت جان ویلیامز دوباره شروع میشود، فیلم کلیک میکند. و بدون اینکه خراب شود، با یک سری اتفاقات و ایده هایی که ای کاش در 130 دقیقه قبل از آن بیشتر پیش زمینه می شد، به پایان می رسد. در نهایت، «The Dial of Destiny» درباره مردی است که میخواهد تاریخ را کنترل کند، توسط مردی که میخواهد از آن قدردانی کند، خنثی میشود، اما مسلماً به خود اجازه داده است که از طریق پشیمانی یا بیعملی در آن گیر کند. یک مرکز عاطفی قدرتمند در اینجا وجود دارد، اما برای تأثیرگذاری که می تواند با فیلمنامه قوی تر داشته باشد، خیلی دیر است. آدم احساس میکند که این فیلمنامه بارها توسط تهیهکنندهها ساب خورده و بازنویسی میکند که برخی از لبههای ناهمواری را که برای کار کردن نیاز داشت از دست داده است.
طبق گزارشها، اسپیلبرگ به منگولد توصیههایی کرد که تازیانه را به کارگردان داد و به او گفت: “این فیلمی است که از ابتدا تا انتها یک تریلر است – همیشه در حال حرکت باش.” تریلرها به ندرت خسته کننده هستند. اما آنها هرگز به اندازه یک فیلم عالی سرگرم کننده نیستند.