وقتی مکس (برایان کاکس) به دلیل رفتار خوب (و سرطان پانکراس) زودتر از موعد از زندان آزاد میشود، جایی برای رفتن ندارد. او هنوز از زندگی سابق خود به عنوان یک “مجرم” در دنیای اموات لاس وگاس تماس هایی دارد، اما تمایلی به بازگشت به آنها ندارد. فیلم Prisoner’s Daughter را در ادامه بررسی کرده ایم.
کاری که او میخواهد با ماه های باقی مانده انجام دهد، ارتباط مجدد با دخترش ماکسین (کیت بکینسیل) است. متأسفانه، او نمیخواهد با او کاری داشته باشد. او مادر تنهای پسرش عزرا (کریستوفر کانوری) است که کارهای تصادفی را کنار هم میچیند تا بتواند هزینه داروهای صرع عزرا را بپردازد.
ماکسین فرصتی برای ملاقات محبت آمیز با تأخیر با پدرش ندارد، پدری که او را از بسیاری جهات ناامید کرد. مکس با ماکسین و ازرا نقل مکان میکند. «Prisoner’s Daughter» به کارگردانی کاترین هاردویک با استعداد، جزئیاتی از هرج و مرج و کاتارسیس اتفاقات بعدی است.
با فیلمنامه ای از مارک باچی، «Prisoner’s Daughter» در خطوط نسبتاً قابل پیش بینی آشکار میشود: کوتاه آمدن آهسته ماکسین نسبت به پدرش، پیوند ایجاد شده بین پدربزرگ و نوه و غیره، و برایان کاکس و کیت بکینسیل شخصیت های نازک کشیده خود را پر میکنند. هر صحنه مملو از توشه ای از گذشته است. عزرا که در مدرسه به دلیل تشنج هایش مورد آزار و اذیت قرار میگیرد، به یک پدر نیاز دارد، زیرا پدرش یک معتاد به مواد مخدر به نام تایلر (تایسون ریتر) است که در یک “گروه” قرار دارد و در چیزی که او آن را “همکاری هنرمندان” مینامد زندگی میکند.
“(در واقع فقط یک لانه مواد مخدر است). عزرا میخواهد بیشتر پدرش را ببیند. تایلر میخواهد که بخشی از زندگی پسرش باشد. ماکسین خطرات را میداند و حاضر است «آدم بد» باشد و از دسترسی تایلر به فرزندش جلوگیری کند. مکس که در خانه کوچک غرق شده است، سعی میکند مداخله کند. گاهی اوقات این خوب پیش میرود، گاهی اوقات نه چندان خوب.

فیلمنامه های خوب باعث میشوند فراموش کنید که فیلمنامه هستند. فیلمنامه «Prisoner’s Daughter» کاملاً پرحرف است و هرگز اوج نمیگیرد. علیرغم تلاش شدید بکینسیل و کاکس، تقریباً میتوانید کلمات روی صفحه را ببینید. Young Convery (در نقشی مشابه در “Pinball: The Man Who Saved the Game” بسیار خوب است) به خوبی از پسش بر نمیآید. در حالی که عزرا همان چیزی است که شما آن را «خوشبین» مینامید، دیالوگ های او به سمتی زیبا هستند و به نظر میرسد که توسط شخصی نوشته شده است که بچه ها را نمیشناسد. توانایی آرام برای شروع گفتگوهای احساسی دشوار با بزرگسالان، مانند یک کودگ دشوار است. گذر از این مشکل دشوار است. اگر دیالوگ واقعی به نظر نمیرسد، هیچ چیز دیگری فرصت ندارد. فیلم در سکانس پایانی خود خراب میکند، جایی که مکس همه چیز را در دستان خود میگیرد، یک توسعه داستانی از نوع دیگری از فیلم. بنابراین آنچه میتوانست شخصیت محور باشد، در نهایت نتیجه محور است.
اگر لاس وگاس را فقط در فیلم میدیدید، فکر میکردید که تنها از نوار نئونی تشکیل شده است و توسط گانگسترها و دخترهای نمایشی پر شده است. اما لاس وگاس جایی است که افراد عادی در آن زندگی میکنند. شبیه به «The Descendants» الکساندر پین، که در هاوایی اتفاق میافتد، «Prisoner’s Daughter» لاسوگاس را با تمام زیبایی ها و زشتی های بیابانیاش تداعی میکند («همکاری هنرمندان» چیز بدتر کابوس است). ماکسین از خانه کوچک خود به عنوان یک زباله دان یاد میکند، اما این خانه دارای یک حیاط خلوت و یک گاراژ ناتمام است و او تمام تلاش خود را کرده است تا با وجود امکانات محدود، آن را تبدیل به خانه کند.
بهترین لحظه فیلم، لحظه ای است که به ماکسین پیشنهاد میشود در یک خشک شویی شرکتی کار کند. وقتی در مصاحبه شغلی از «بیمه سلامت» نام برده میشود، نگاه حیرت انگیز بکینسیل، نافذ و شیوا است. احساس نباید با کلمات منتقل شود. این لحظه کیفرخواست کل سیستم است، جایی که توانایی پرداخت هزینه داروهای حیاتی پسرتان با اشتغال گره خورده است. این غیر انسانی است.
در «Lords of Dogtown»، کاترین هاردویک کار بسیار سختی انجام داد: او حال و هوای یک صحنه خاص را به تصویر کشید. خرده فرهنگ ها برای خارجی ها غیرقابل تغیر هستند، و اسکیتبرد/موجسواری در کالیفرنیای دهه ۷۰ یک حال و هوای واقعی دارد، و هاردویک آن را میخکوب کرد. اولین فیلم هاردویک «Thirteen» بود، نگاهی ترسناک به دو دختر نوجوان که تشنه تجربه هایی فراتر از سن خود بودند. هاردویک با صمیمیت بی باکانه به مطالب نزدیک شد. او همچنین پر جنب و جوش ترین فیلم دهه 2000، “Twilight” را با عشق نوجوانی آشکار میشود، کارگردانی کرد. «Twilight» بهترین فرنچایز است که توسط دختران تینیجر مورد حمایت، و توسط دیگران مورد تمسخر قرار میگیرد. در همین حال، دختران نوجوان نیازمند حمایت هستند و هاردویک این روحیه را گرفت. این نوجوانان اغلب ابتدا چیزها را تشخیص میدهند و راه را نشان میدهند. هاردویک از منظره کریستن استوارت غمگین و رابرت پتینسون پر زرق و برق لذت برد. این سه فیلم شروعی فوق العاده قوی دارند.
«Prisoner’s Daughter» در مقایسه با آن معتدل تر است، اما هاردویک تمام تلاشش را میکند تا خودش را در داستان جاسازی کند و سعی میکند حال و هوا را عوض کند. با این حال، هیچ حسی وجود ندارد. او سعی میکند چیزی بسازد که وجود ندارد. این کار هر کارگردان با استعدادی است، به خصوص با فیلمنامه ای به این هولناکی. Hardwicke دید خوبی دارد، گوش خوبی دارد و حس حساسی به جو دارد. امیدواریم پروژه بعدی او فضایی بدهد تا نشان دهد واقعاً چه کاری میتواند انجام دهد.