با چشمانداز افتضاح فعلی که در آن برنامهها برای جمعآوری گرد و غبار مانند نوارهای قدیمی VHS روی سرویسها پرتاب میشوند، غیرممکن است که احساس نکنید تلویزیون به برنامههایی نیاز دارد که شبیه یک رویداد باشد. دوران حماسههایی مانند «بریکینگ بد» مدتهاست که به پایان رسیده است، همچنین دورانی که سریالها میتوانستند بیش از 10 قسمت را حفظ کنند. با این حال، هنوز نویسندگان و کارگردانانی هستند که تلاش میکنند نمایشهای تلویزیونی را بسازند که حماسی داشته باشد، اگرچه برخی این کار را با موفقیتتر از دیگران انجام میدهند.
از قسمت اول مشخص است که فیلم Shōgun از FX یکی از این برنامه ها است. از مونولوگهای گستردهاش گرفته تا مجموعههای ماهرانهاش، این مجموعه بلافاصله در منظرهای برجسته میشود که به نظر میرسد محتوا مهمتر از هنر است. درامهای دور ریختهشده در مقایسه با آن چیزی نیستند، و همانطور که داستان حماسی به آرامی پیش میرود، این سریال میتواند به عنوان یک تایتان در میان همتایان خود متمایز شود.
بر اساس رمان جیمز کلاول به همین نام، «شوگان» بیشتر شبیه اختراع مجدد متنی است که بر اساس آن ساخته شده است تا اقتباسی. خالقان ریچل کوندو و جاستین مارکس متن کلاول را از صفحات اصلی آن حذف می کنند و چیزی نه تنها باشکوه، بلکه کاملاً اصلی خلق می کنند. ریشه های داستان وجود دارد – سریال به دنبال ملوان انگلیسی جان بلکثورن (Cosmo Jarvis) است که پس از فرود او در سواحل ژاپن فئودالی – اما جرقه ای وجود دارد که کتاب لزوماً فاقد آن نبود، اما قبلاً ترجمه آن در تلویزیون به سختی انجام شد. مینی سریال 1980.

ظاهر بلکثورن باعث اتحاد بعید با لرد توراناگا (هیرویوکی سانادای همیشه مغناطیسی) می شود که در تلاش برای تبدیل شدن به رهبر بعدی ژاپن با چالشی از جانب اربابان همکار خود روبرو می شود. داستان های این دو مرد توسط ماریکو (یک آنا ساوای مکاشفه) به هم مرتبط می شود، یک خانواده رانده شده از یک خانواده بدنام که توسط توراناگا به عنوان مترجم بلکثورن منصوب می شود. این داستانهای مجزا از درگیریهای سیاسی به زودی به داستانی بافته شده از روابط بین فردی و تلاش سه فرد برای قدرت تبدیل میشود و ثابت میکند که این بازخوانی از آثار کلاول برای پرده سینما گسترش یافته است. تقریباً عالی کار میکند و نه تنها برداشت تازهای از رمان، بلکه اولین باری است که این داستان به نمایش درآمده است.
این قوس های شخصیتی در هم تنیده چیزی است که واقعاً باعث درخشش سریال می شود. رمان کلاول شکسته شد و مجبور شد دید بسیار گستردهتری نسبت به رمان قبلی خود داشته باشد، از دیدگاه خارجیهای غربی که بر اثر اصلی تسلط داشت فراتر رفت و در عوض به شخصیتهای ژاپنی سریال اجازه داد تا به افراد واقعی تبدیل شوند. هر دو طرف نه تنها توسط دیگری گیج شدهاند، بلکه شیفتهاند و به شرقشناسی ضربه میزنند که – اگر این یک دهه پیش منتشر میشد – بدون شک وجود داشت.
پویایی شخصیت ها در این روایت از داستان کلاول نه تنها جذاب تر، بلکه احساسی تر نیز هستند. این اجرای جدید به ما اجازه میدهد تا با شخصیتهایی فراتر از سه شخصیت اصلی، از بازیگران مسلطی مانند کاشیگی یابوشیگه (تادانوبو آسانو)، ارباب ایزو، تا اوسامی فوجی (موئکا هوشی)، بیوهای که برای زنده ماندن باید دوباره خود را اختراع کند، ارتباط برقرار کنیم. این دو شخصیت نمونه کاملی از استعداد کوندو و مارکس هستند و به این شخصیتهای ثانویه اجازه میدهند تا به اندازه بازیگران سریال جذاب شوند و به نوبه خود به آسانو و هوشی اجازه میدهند استعدادهای خود را برجسته کنند.
یکی از معدود نکات منفی این سری این است که به اندازه کافی طولانی نیست. قابل درک است که در چشم انداز تلویزیونی فعلی، مطمئن ترین شرط ساخت سریالی مانند این به عنوان یک مینی سریال است، اما سریالی مانند «Shōgun» صراحتاً سزاوار بیش از یک فصل است. داستان به قدری سرشار از گرایشهای سیاسی است که به ایدههای بزرگتر و گستردهتری میانجامد، که بیش از حد ممکن است که داستان آن کشیده شود. در حالی که از فصل دوم استقبال می شد، اما چیزی که به دست می آوریم حماسه ای تنگاتنگ است که فراتر از هر چیزی است که در سال های اخیر روی صفحه های تلویزیون ما دیده می شود.
«شوگان» در حال حاضر با غولهایی مانند «بازی تاج و تخت» مقایسه میشود، و در حالی که توطئههای سیاسی وجود دارد، این تنها وجه اشتراک این دو سریال است. جدیدترین سری FX به اندازه کافی خوب است که در جای خود ایستاده باشد، یک درام چرخشی که نه با اژدها، بلکه با شخصیت هایی که از کلمات به عنوان نقطه قوت خود استفاده می کنند، پر شده است. مقایسه آن با درام فانتزی HBO لزوماً منطقی نیست و به نوبه خود تقریباً به نمایش آسیب می رساند. آنها در آنچه نه تنها برای دستیابی به آن تلاش می کنند، بلکه در آنچه می خواهند در مورد بقا و تعلق در جامعه ای مملو از تعارض بیان کنند، کاملاً متفاوت هستند.
در یک چشمانداز تلویزیونی که بهطور باورنکردنی غیرقابل پیشبینی است، گم شدن «شوگون» در میان دهها نمایشی که به سرویسهای پخش منتقل شدهاند، غیرممکن خواهد بود. هر مکالمه به اندازه نبردهایی که به زودی دنبال می شود جذاب است. دیالوگ سرشار از زمینه و زیرمتن است و به گونه ای نوشته شده است که نشان می دهد تک تک افراد، از پشت صحنه گرفته تا کسانی که جلوی دوربین هستند، به این داستان اهمیت می دهند. “Shōgun” متنی غنی است که به طرز ماهرانه ای برای صفحه نمایش ابداع شده است و ثابت می کند که نمایش هایی از این شباهت نه تنها هنوز می تواند ساخته شود، بلکه همچنان می توان به عظمت دست یافت.