میل به آزادی و وابستگی به پیوندهای عمیق عاطفی، دو وجه از شخصیت هر انسانی را تشکیل میدهد. حرکت به سمت دو سر طیف، منجر به خلق شخصیتهای متفاوتی میشود که دو نمونه از آنها در کتاب از میان جادهها به قلم سیلون پرودوم ظاهر شدهاند؛ یک زندگی بیتحرک و بدون عشق در مقابل یک زندگی پویا و عاشقانه. اما این تمام ماجرا نیست؛ دو شخصیت درهم میآمیزند و شکافها و خلأهای هرکدام، داستانی تازه را رقم میزند. گفتنیست این اثر افتخارات مختلفی را از آن نویسندهاش کرده است. در این پست به نقد و بررسی کتاب از میان جاده ها می پردازیم.
نقد و بررسی کتاب از میان جاده ها
کتاب از میان جادهها (Par les routes) داستان زندگیِ نویسندهای مجرد با زندگی عاطفی ناموفق را شرح میدهد که برای فرار از بحران میانسالی، پاریس را به مقصد شهری کوچک در جنوب شرقی فرانسه ترک میکند. سیلون پرودوم (Sylvain Prudhomme) شخصیت رمانش، ساشا، را کاراکتری وابسته به الگوها و چارچوبها توصیف میکند. او از کمبود چیزهایی مثل عشق و خانواده در زندگیاش رنج میبرد. دیدار اتفاقی ساشا با دوست دوران نوجوانیاش، زندگی او را تحتتأثیر قرار میدهد.
ساشا به شهر کوچکی مهاجرت میکند تا آرامش خود را بازیابد، اما دیدار دوست قدیمی، شکافهای زندگی او را عمیقتر از پیش مقابل چشمانش قرار میدهد. دوست او در داستان نام مشخصی ندارد و او را به اسم هیچهایکر (رایگانسوار) میشناسیم. این نامگذاری، ذات او و میلش به آزادی مطلق را نمایان میکند. هیچهایکر برخلافِ انتظارِ ساشا، حالا صاحب زن و فرزند شده و زندگی متأهلی آرامی را میگذارند. اما این موضوع سبب نشده تا هیچهایکر از سفرهای گاهوبیگاه خود به ناکجاآباد دست بردارد. هرازگاهی، میل شدید هیچهایکر به یکجا نماندن، او را به سمت جادهها و سوار شدن به اولین ماشین و رفتن به مقصدی نامعلوم میکشاند. رها کردن زن و فرزند و سفری اودیسهوار، در حکم ضمانت زندگی خوشحال زناشویی اوست.
در مقابلِ هیچهایکر، ساشا شخصیتی ساکن و راکد دارد. زندگی بدون عشق و پیوندهای خانوادگیِ ساشا درمقابل تحرک و پویایی هیچهایکر، تضادی را رقم میزند و این موضوع را به ذهن متبادر میکند که این دو شخصیت دو وجه از شخصیت تمام ما انسانها را تشکیل میدهند؛ یک وجه در پی آزادی مطلق و تجربیات نو و وجه دیگر در قید پیوندهای عاطفی و خانوادگی.
حضور ماری، همسر هیچهایکر، ضلع سوم سهگانهی عشقی را تشکیل میدهد. در غیاب هیچهایکر، پیوندهایی میان ساشا و ماری بهتدریج شکل میگیرد. ماری زنی است که عدهای او را فداکار میدانند و از نظر عدهای دیگر در حال تجربهی آزادی محدودی است. حال این سؤال به ذهن مخاطب متبادر میشود که آزادترین شخصیت رمان کدامیک از این سه نفر هستند؟ هیچهایکر شاید در ظاهر شخصیت آزادی در نظر گرفته شود، اما در عمق وجود بسیار انسان سختی است. بهزعمِ سیلون پرودوم آن کسی آزادتر است که از انعطاف بیشتری برخوردار باشد.
کتاب از میان جادهها رمانی امپرسیونیستی دربارهی روابط انسانی است که معنای آزادی، قدرت دوستی و میل اروتیک را از نظر میگذراند. این داستان انبوهی از زندگیهایی زیستنشده را پیش چشم میگذارد و کاراکترها و مخاطبان را به تجربهی آنها یا رد کردنشان دعوت میکند. این اثر با زبانی ساده، در جغرافیای احساسات و امیال انسانی سیر میکند و موقعیتهای احساسی پیچیدهای را به تصویر میکشد.
رمان از میان جادهها همچنین با نگاهی تازه، مقولهی سفر را بازتعریف میکند. از نظر پرودوم، بازگشت است که به سفر معنا میدهد؛ همانطورکه بدون بازگشتِ شخصیت هیچهایکر به شهر ایتاکا، سفر چیزی جز یک سرگردانی بیمعنا نخواهد بود. کتاب از میان جادهها در پاسخ به این سؤال نوشته شده که پیشرَوی در آزادی بیحدوحصر و جهان ناشناختهها میتواند قهرمان را به قهقهرا برد؟ و آیا آزادی ارزشمندتر است یا عشق و دوستی؟
انتشارات مروارید این اثر را با ترجمهی پریزاد تجلی به چاپ رسانده است.
جوایز و افتخارات کتاب از میان جادهها
برندهی جایزهی معتبر فمینا در سال 2019؛
نامزد دریافت جایزهی رنودو در سال 2019.
کتاب از میان جادهها برای چه کسانی مناسب است؟
مطالعهی این کتاب برای دوستداران ادبیاتِ عاشقانه و روانشناسانه تجربهای لذتبخش خواهد بود.
با سیلون پرودوم بیشتر آشنا شویم
سیلون پرودوم، رماننویس فرانسوی، در سال 1979 متولد شده است. کتابهای او به زبانهای مختلف ترجمه شدهاند و جوایز ادبی متعددی را از آن خود کردهاند. از آثار او میتوان به رمانهای «نوزادِ درونِ تاکسی (L’Enfant dans le taxi)»، «طوفانها (Les orages)»، «افسانه (Légende)» و «ماجرای خیانت (L’affaire Furtif)» اشاره کرد.
در بخشی از کتاب از میان جادهها میخوانیم
فرستادن عکسها هم ادامه داشت؛ هر دفعه ده بیست تا. خشکوخالی بود، بدون آنکه توصیه یا کلمهای ضمیمهی آن باشد، درست مقابل خیالبافیهای کارتپستالها. داخل پاکت پر شده از عکسهای چاپ فوری و روی آن آدرس من نوشته شده بود. پشت هر عکسی میتوانستم نام، نام فامیل رانندهای که از او عکس گرفته بود، مسیری که طی شده، روز و ساعت ملاقاتشان را بخوانم.
به چهرهها نگاهی سریع میانداختم، منظرههای پسزمینه را تماشا میکردم، روی جزئیاتی که نظرم را جلب میکرد میماندم، لبخند دختری همسنوسال خودمان، پیری بیش از اندازهی مردی که باعث تعجبم شد؛ چرا بهجای آنکه فقط روی مبل کنار شومینه لم داده باشد پشت فرمان نشسته.
هر سِری تازهای رنگوبوی خودش را داشت. شاید همان نوری که تمام هفته در بخشی از کشور که او آنجا بود میتابید، درختها، مزارع و جادهها را با نوایی آشنا فرا میگرفت، حالوهوای خاصی به آن میداد، چیزی مشخص برای همیشه به فلان سال یا فلان نقطهی دنیا وصلش میکرد، مانند صمغی که حشرات و خزندگان برای حفظ خود در آن دستوپا میزنند و هر چقدر هم متفاوت باشند به آنها فضای آشنا بودن میدهد.
بعضی اقامتها کاملاً سبز بودند؛ نه فقط علفهای مزرعهها و برگهای درختان، بلکه نمای خانهها، بدنهی اتومبیلها، آسفالت جادهها. بعضیهای دیگر رنگشان آبی بود، آبی تند ملوانی، همهی چشمها به خاکستری میزدند همهی نگاهها مات بودند. بعضیهای دیگر هم طلایی بودند: دستی که در یک روز تابستانی تصادفاً داشت منطقهای باستانی را کلنگ میزد، جایی که گندمها آنجا پیچوتاب میخوردند.