همه چیز در زندگی آیلین زشت است. شهر کوچک او در ماساچوست، ژولیده و کثیف است. خانه ای که او با پدر الکلی آخرالزمان خود در آن زندگی می کند، چشمان محله است. “مرکز جوانان پسران”، یعنی زندان کودکان، جایی که او کار می کند، به شدت زشت است. فیلم آیلین را در ادامه بررسی کرده ایم.
زشتی آنقدر است که آیلین (توماسین مک کنزی) به نظر نمیرسد متوجه آن شود. ناگهان دکتر ربکا سنت جان (آن هاتاوی) مانند رؤیایی از دنیایی دیگر از ماشین خود پیاده می شود و روی سنگفرش یخی به سمت مرکز نوجوانان کلیک می کند. آیلین گاوکس موی زن یک «انجام» بلوند است. کت و شلوار او دوخت است و کلاهش شیک است. یا حداقل برای آیلین شیک است. در دنیایی که زیبایی جایی ندارد، ربکا خیره می شود.
باید به خاطر داشته باشیم که وقتی فیلم آیلین را به کارگردانی ویلیام اولدروید با هولناکی پرپیچ و خم تماشا می کنیم، آیلین ممکن است قابل اعتمادترین راوی نباشد. یک عمر نامرئی بودن و پوشیده شدن این کار را با یک شخص انجام می دهد. به ربکا بیشتر نگاه کن. موهای او بیشتر «لانه» است تا «مدل». او به شکلی تحریکآمیز سیگاری میکشد که انگار آماده است برای نزدیکآپ خود، نه در دفتری کهنهای که توسط پسران نوجوان پریشان احاطه شده است، ایستاده باشد. او کمی مشکل به نظر می رسد. یک لبه وجود دارد. اما برای آیلین، گویی مرلین مونرو خودش وارد محل کارش شده و با شگفتی، دوست جدید او، اولین دوست او شده است.
بر اساس اولین رمان شگفتانگیز اوتسا مشفق به همین نام (اقتباس از لوک گوبل)، فیلم آیلین زمان خود را صرف برقراری ریتم زندگی آیلین میکند، بنابراین میفهمیم که وقتی این ریتم شکسته میشود، چقدر بیثبات میشود. کتاب مشفق به صورت اول شخص روایت می شود و آیلین از 50 سال به بعد وقایع دسامبر 1964 را روایت می کند، اما فیلم هوشمندانه صداپیشگی ندارد. یک روایت صوتی سعی میکرد تا آیلین را «توضیح دهد» و جاهای خالی را پر میکرد. “آیلین” جاهای خالی را دست نخورده باقی می گذارد، و بنابراین رازی در اینجا وجود دارد که ما نمی توانیم کاملاً درک کنیم.

وقتی پدر آیلین (یک شی ویگهام عالی) به او میگوید: “آیلین زندگی کن. سرنخی بگیر”، او نمیداند که دختر مطیعش فقط چند روز دیگر به توصیه او عمل خواهد کرد. و “دستیابی به زندگی/سرنخ” آنطور که او فکر می کند به نظر نمی رسد. از آنجایی که آیلین زندگی خود را در پسزمینه گذرانده است، یک چهره ساکت در سایه، “به دست آوردن یک زندگی” ناگهانی و کثیف خواهد بود، کمی ترسناک، با این حس هشدار دهنده که مدت زیادی از آن می گذرد، نیرو می گیرد.
توصیف «آیلین» به این شکل، آن را شبیه «کری» یا، از سوی دیگر، داستانی الهامبخش از «توانمندسازی زنان» میسازد. «آیلین» بیشتر با آن تداعیهای سینمایی دهه 1970 از تنهایی و جدایی (حتی تا فونت تیتراژ قدیمی)، فیلمهایی مانند «Three Women»، «Two-Lane Blacktop»، «Five Easy Pieces» یا آخرین شات در “Shampoo” که در غیر این صورت دیوانه کننده بود. «آلیس دیگر اینجا زندگی نمیکند» پیشروی احتمالی است، اگرچه حال و هوای «آیلین» زمستانی و آزاردهنده است و تقریباً اجتماعیپاتیک است. در این رمان، آیلین این کلمات را روی بستهاش از Pall Malls یادداشت میکند: «Per aspera ad astra» به معنای «از میان خارها به سوی ستارهها» و میگوید: «در آن زمان فکر میکردم که وضعیت اسفبار من را تا یک تی توصیف میکرد. البته اینطور نشد.”
آیلین به همان اندازه که یک آدم خالی است، ضداجتماعی نیست، مثل تراویس بیکل یک خالی است، یک جای خالی که منتظر است روی آن نقش ببندد (مهم نیست هر کدام که اول به او برسد، با خشونت یا مهربانی). آیلین متوجه نشده است. مادرش چند وقت پیش فوت کرد. او با پدرش زندگی میکند و روی تختی در اتاق زیر شیروانی میخوابد و دور تا دورش را بستهبندیهای آب نبات احاطه کرده است. او به قدری خالی است که تقریباً هر چیزی را می توان روی او تصور کرد: او طعمه یک کاربر کاریزماتیک مانند ثروتمند مونتگومری کلیفت در “وارث” خواهد بود. اگر چند سال دیگر به کالیفرنیا برود، احتمالاً میتواند به خانواده منسون بپیوندد. هر دو معنا خواهند داشت. در عوض، ربکا وجود دارد، به او چشمکی میزند که انگار راز کثیفی را به اشتراک میگذارند. آیلین زیر نگاه شدید ربکا غمگین می شود، منبسط می شود و تکه تکه می شود.
رمان مشفق غرق در کثیفی بدن است: دندان های پوسیده، بوی بدن، پوزه و عرق زیر بغل. اگرچه فیلم به اندازه کتاب به این موضوع نمی پردازد، آثار شیوای آن باقی مانده است. اولین صحنه ای است که آیلین در ماشینش در کنار ساحل نشسته و زوجی را که در همان نزدیکی در حال بیرون آمدن هستند تماشا می کند. آیلین در ماشینش را باز میکند، مشتی لجن برمیدارد و جلوی دامنش میاندازد. این به اندازه کافی شگفتانگیز است، اما دقیقتر نگاه کنید: لکههای اطراف خودرو با لکههای زرد دیده میشوند. و بنابراین باید چنین استنباط کرد که آیلین ساعت ها در آنجا نشسته است، مانند یک استالکر و چمباتمه زده در کنار ماشین تا خیالش راحت شود. در کتاب، آیلین به ما می گوید که بعد از رفتن به دستشویی خود را پاک نمی کند. لحظه ای در فیلم وجود دارد که با نگاهی اجمالی به نگهبان امنیتی که هوسش می کند، آیلین دست به دامن او می کند و خودش را لمس می کند و فراموش می کند که در جمع است. وقتی به وظایفش برمی گردد، به طور مخفیانه انگشتانش را بو می کند.
احساسات آیلین در مورد بدنش و اصلاً جسارت داشتن بدن، بافت رمان را تشکیل می دهد. اقتباس از صفحه نمایش خوب است، اما از شدت کثیفی و اعتقاد آیلین مبنی بر اینکه کثیفی چیزی نیست که باید پاک شود و در آن غوطه ور شود، دوری میکند. و در عین حال در زشتی و کثیفی غوطه ور می شود.) خوشبختانه، «آیلین» با تبدیل آیلین به چیزی دلپذیرتر و دلسوزتر به منبع اصلی خود خیانت نمی کند، اما فیلم در انتقال چیزی از دست می دهد.
توماسین مک کنزی، بازیگر نیوزیلندی، اولین بار با بازی در فیلم 2018 دبرا گرانیک به نام Leave No Trace، با بازی دختری 13 ساله که با پدرش خارج از شبکه زندگی می کند، مورد توجه بین المللی قرار گرفت. به عنوان آیلین، او از اینکه آیلین را «دوستانگیز» یا «قابل ربط» بسازد، بیتوجهی نشان میدهد. او احساس باورنکردنی دررفتگی عاطفی را برمی انگیزد. آیلین دختر خجالتی اصلی شما نیست. او یک نیروی بکر است، یک اژدهای خفته. آیلین نمی داند چه چیزی در او وجود دارد، و مک کنزی این را حس می کند. هاتاوی به تصنع ربکا، ژست گرفتن، لهجه ساختگی میانه آتلانتیک و چشمک های همدست پیچیده ربکا متمایل است. باورش سخت است که ربکا علاقه مند به معاشرت با این زن کوچولوی خشمگین با ژاکت های خش دار و کتانی آغشته به زباله باشد. صحنه های آنها با هم برق می زند. مارین ایرلند همیشه خوب تقریباً تار و پود فیلم را در یک صحنه خود منفجر می کند، ضربه روحی او آنقدر معتبر است که نقاب تمام نیت های ظاهراً خوب ربکا را از بین می برد.
آنچه بین ربکا و آیلین اتفاق می افتد بهتر است کشف شود. “آیلین” در مورد رابطه ای از مرزهای خطرناک است. اگر آیلین خالی است، پس ربکا از این هم بیشتر است. دوست داشتن مانند را جذب می کند. آیلین جوان است. وابستگی او به زندگیش ضعیف است. یک تکه از قیچی، و او شناور دور. اما احتمالاً نه “به ستاره ها.” خارها محیط واقعی آیلین هستند.