« Inside » یک پیش فرض اولیه دارد که آنقدر جذاب است که میتوانید تصور کنید هر تعداد فیلمساز با استعداد از آن یک غذای مطلق درست میکنند. مشکل این است که واسیلیس کاتسوپیس، کارگردان فیلم، ظاهراً یکی از آنها نیست. بررسی فیلم درون را در ادامه می خوانید.
نتیجه فیلمی است که هرگز در یک کلیت رضایتبخش جمع نمیشود و بیشتر بینندگان بعد از آن احساس گرسنگی برای چیزی واقعی میکنند، مثل قهرمان بدبختی که فقط 105 دقیقه قبل را صرف تماشای ماجراهای ناگوارش کردهاند.
آن قهرمان نمو (ویلم دافو)، یک دزد هنر است. همانطور که داستان شروع می شود، او را به تازگی در یک آپارتمان پنت هاوس بزرگ در نیویورک رها کرده اند. پس از غیرفعال کردن زنگ امنیتی، نمو به سرعت تقریباً تمام نقاشیهای اگون شیله را که برای گرفتن آنها حاضر است، میگیرد، اما درست زمانی که میخواهد حرکت کند، سیستم امنیتی خراب میشود و همه چیز را قفل میکند. گرداننده به نمو می گوید که او تنهاست و سپس ناپدید می شود. نمو پس از تلاش و شکست در شکستن یک پنجره و بریدن درب پرآذین جلو، سرانجام متوجه می شود که گیر کرده است.
این بد است، اما وقتی او به زودی متوجه می شود، اوضاع بسیار بدتر می شود. اگرچه آپارتمان مملو از آثار هنری بیارزش است (در تیتراژ پایانی آنها مانند سایر فیلمها با آهنگهای موجود در موسیقی متن فهرست شده است) و بریکآ براک، اما چیز کمی وجود دارد که نشان دهد انسانها واقعاً در آنجا زندگی میکنند.
یخچال تقریباً خالی است (اگرچه وقتی فریزر باز است، لولهکشی بسته میشود و تنها منبع آب یک استخر، سیستم آبیاری خودکار برای باغ سرپوشیده و چند دستگاه بزرگ است، «Macarena» را پخش میکند. تانکهای ماهی (و احتمالاً میتوانید سرنوشت ماهیهای موجود در آنها را حدس بزنید) اگر این کافی نبود، سیستم کنترل فریزینگ باعث میشود دما، ظاهراً تصادفی، بین اوج پخت و انجماد تغییر کند.
نمو متوجه می شود که او برای مدت طولانی در انتظار است. اما این مانع از عزم او برای فرار نمیشود، عمدتاً با چیدن وسایل آپارتمان در برجی که به امید شکستن از نورگیر بالا بالا میرود. در بین آن تلاشهای شدید و گهگاهی دردناک، چون روزها ظاهراً به هفتهها در میآیند، او با سرگرم کردن خود، دردهای انزوا را از خود دور میکند.
او برنامههای آشپزی تقلبی را اجرا میکند (نشان میدهد که چگونه میتوان ماکارونی را بدون اجاق گاز درست کرد) و داستانهایی را درباره سایر ساکنان ساختمانی که میتواند از طریق دوربین امنیتی ببیند، اما نمیدانند او آنجاست، میسازد.
این اثر مانند چیزی است که مت دیمون در « The Martian » از سر گذرانده است – با این تفاوت که همه چیز در محیطی اتفاق میافتد که به اندازه کافی پول داشته باشد تا بتواند بخش خوبی از یک مأموریت مریخ را به تنهایی تأمین کند.
برگردیم به آنچه در مورد فیلمسازان دیگر میگفتیم که احتمالاً چیزی را از چیدمانی که کاتسوپیس و فیلمنامهنویس بن هاپکینز در اینجا ابداع کردهاند، میسازند. در حین تماشای « Inside » و یافتن کار نکردن آن، متوجه شدیم که به سه کارگردان کاملاً متفاوت فکر میکنیم که میتوانستند با مواد معجزه کنند. برای مثال، میتوانیم ببینیم که جری لوئیس آن را به یک قطعه بالقوه درخشان از تک نفرهای ماندگار تبدیل میکند، در حالی که در تلاش برای رهایی یافتن، مکان را به هم ریخته میکند.


(اگر به این شک دارید، سکانس آغازین حیرتانگیز آخرین تلاش کارگردانیاش، “Cracking Up” را ببینید که در آن او ناخواسته اتاق انتظار روانپزشک خود را با حرکات بینظم، یک زمین مومشده و یک کیسه M&M خراب میکند.) از سوی دیگر. از طرفی، ما همچنین میتوانیم داستان را بهعنوان نوعی فیلم ترسناک خانه هنری وجودی (بدون جناس) از افرادی مانند میشائیل هانکه ببینیم – چیزی که اگر او بهطور غیرقابل توضیحی برای کارگردانی سومین فیلم «اتاق فرار Escape Room » استخدام شود، ممکن است به نتیجه برسد.
در نهایت، دوست داشتیم این مفهوم را در دست لری کوهن بزرگ فقید ببینیم، که به خاطر فیلم هایی با پیش فرض های جسورانه ای مانند این شهرت داشت و می توانست به درستی این حرکت ها را به سمت تفسیر جامعه شناختی درباره ارزش، تحت اللفظی و استعاری هنر هدایت کند.
مسافت پیموده شده شما ممکن است در رابطه با فیلمسازانی که ما به آنها اشاره کردیم متفاوت باشد، اما هر چه می توانید در مورد آنها بگویید، همه آنها دیدگاه های خاصی را به کار خود می آورند که آنها را متمایز و جذاب می کند. از سوی دیگر، به نظر می رسد کاتسوپیس هیچ چیز جالبی در مورد روایت اصلی خود یا زیرمتن آن در مورد ارزش هایی که مردم برای هنر قائل هستند، ندارد.
در نتیجه، وقتی نمو را میبینیم که برای فرار از سرنوشت ظاهریاش تلاش میکند، «درون» چیزی بیش از یک تمرین بیرحمی میشود، و در حالی که برخی از لحظات فردی تاریک خندهدار هستند، واقعاً زیاد نیستند.
همه چیز به گونهای به پایان میرسد که فکر میکنیم کمی نمادین باشد (بچه، خود روبن اوستلوند ممکن است آن را روی دماغ هم بیابد)، اما احتمالاً باعث میشود بیشتر بینندگان بهطور جدی تحت فشار قرار بگیرند.
به اندازه کافی عجیب، یکی از بهترین چیزهای «Inside» یکی از دلایلی است که کاملاً کار نمی کند، و این عملکرد دافو است. اشتباه نکنید – در نمایشی که اساساً یک نمایش یک نفره است، او در سفر درونی نمو از ناامیدی به کناره گیری به نوعی لطف و با شدت یک ترن هوایی پرچ می کند.
اما این همان کار وحشیانه و آزادانه ای است که ما می دانیم که دافو قادر به انجام آن است، و در نتیجه، فرود آمدن او به سمت وحشی گری بویی آشنا برای آن دارد. شاید انتخاب یک بازیگر آرامتر و معروفتر و قرار دادن آنها در گیرهای که در اینجا یافت میشود مؤثرتر باشد. شخصی مانند جورج کلونی را در نقش نمو انتخاب کنید، آن را مانند یک بازی شیک دیگر به سبک «Ocean’s Eleven» تنظیم کنید، و سپس از او بخواهید برای گذران زندگی به لیسیدن داخل یک فریزر خالی متوسل شود.
” Inside ” با درجه ای آشکار از مهارت و مهارت ساخته شده است (آپارتمان یک شگفتی در طراحی تولید است)، اما آنها در خدمت داستانی هستند که به اندازه ای که خودش فکر می کند عمیق یا جسورانه نیست.
فیلم لحظات خود را دارد و دافو مطمئناً تمام تلاش خود را می کند، اما یک توخالی وجود دارد که در نهایت همه چیز را نسبتاً فراموش شدنی نشان می دهد – معادل سینمایی یک اثر هنری که فقط به این دلیل که با کاناپه هماهنگ می شود، می خرید.