این تفاوت سریالهای انگلیسی با نسخههای آمریکایی است؛ حتی شاید در بازسازیها هم متوجه این تفاوت بین تولیدات هالیوودی و استریمهای بزرگ با تولیدان اروپایی شده باشید. مینی سریال Time زمان در این زمینه یک نمونه مثالزدنی است. با همان خصوصیاتی که باید داشته باشد. در اوج. بدون استفاده از آب و رنگ مرسوم در ساختههای آمریکایی. بدون استفاده از بازیگران خوشچهره یا مردانی با اندام ورزیده. سینمایی که به واقعیت زندگی بسیار نزدیک است. با همان آدمهای معمولی و قیافههای معمولی. بدون این که اتفاقات محیرالعقولی در طول سریال بیفتد. بدون این که نیاز به پیچشهای داستانی باورنکردنی داشته باشیم. بدون لوکیشن خیرهکننده. بدون هیچ تروکاژ و آکروبات بازی. این «بدون»ها برای کسانی که دنبالش هستند، فیلم و سریال را بورینگ میکند. کسانی که دنبال موسیقی خیلی خاص و انفجار و کشت و کشتار هستند، با دیدن سریالهای انگلیسی، به خصوص نسخهای مثل تایم، چیزی دستشان را نمیگیرد. طبیعی است که زده میشوند. ممکن است حتی اپیزود اول را هم نتوانند تحمل کنند. در این مطلب به نقد و بررسی مینی سریال Time می پردازیم.
نقد و بررسی مینی سریال Time
این سریالها مال فیلمبینهای کمی حرفهایتر است که ماجرا را جدیتر دنبال میکنند. کسانی که ظاهر فیلم و ریتم تند فیلم برایشان همه چیز نیست. برای چنین تماشاگرانی، سریال تایم یا زمان میتواند، اثری کاملا تماشایی باشد. با همه عوامل لازم. یک سریال کامل و سر پا که مانند اغلب کارهای BBC پخته و قوام آمده است. برای آن وقت صرف شده است. سریالی که دنیای خود را دارد و دیدنش شما را درگیر میکند. جهانی از آدمهای معمولی که هیچکدام سیاه سیاه یا سفید سفید نیستند. اتفاقا آدمهای خوبی هستند که ممکن است کارهای بدی کرده باشند و شما باید بتوانید این را درک کنید. یا هیولاهایی هستند که بعضی وقتها در شرایط رقتانگیزی گرفتار میشوند و شما دلتان میخواهد برای ابراز همدلی بغلشان کنید.
Time نمایشگر دنیایی کافکایی است. با همان آدمهای ذله شده و گرفتار. به تنگ آمده در بوروکراسی خفهکنندهای که اگرچه میخواهد سیستم قضایی بریتانیا را به چالش بکشد، اما درکش برای یک بیننده شرقی هم سخت نیست. قوانین بیرحم و بیاحساسی که منشا آنها معلوم نیست. خداوندگار حاکمی که آن دورهاست و شما را به بند کشیده بیآنکه لحظهای به شرایط انسانی شما بیاندیشد، همانی است که کافکا در «قصر» و «محاکمه» تصویر میکند. و آدمهای مسخ شدهای که از خودشان و از سرنوشتشان و تبعات رفتارشان رهایی ندارند، انگار صاف از کتابهای کافکا و داستایوفسکی آمدهاند.
سریالهایی که در ژانر زندان ساخته شدهاند، کم نیستند. اما وقتی قرار است بیشتر وقت داستان در یک چهاردیواری بگذرد، مجاب کردن تماشاگر به ادامه تماشا و حتی مشتاق کردنش بسیار دشوار است. به همین خاطر هم هست که سریالهای موفق این ژانر چندان زیاد نیستند. شاید از بین همه آنها بتوان پریزن برک یا Orange Is the New Black «نارنجی همان سیاه جدید است» را بتوان اسم برد که تاثیرگذار و تحسینبرانگیز بودهاند. Time هیچ شباهتی به هیچکدام از اینها که گفتیم ندارد، اما در حد خود سریالی ارزشمند است. جایی میان مجازات و رستگاری. جایی میان جهنم و بهشت. وجدانهایی به سختی تازیانه میخورند و این میان ذهن و قلب شما را در هم میفشرند که حقیقت کدام است. که انسان چه اندازه موجود زبونی است و «اخلاق» و پایبندی به انسانیت چگونه میتواند او را به عروج برساند.
چرا مینی سریال زمان دیدنی است؟
مینی سریال Time ساخته BBC One است. دو فصل از آن منتشر شده که هر دو، ۳ قسمتیاند و هر فصل میتوانست یک فیلم بلند باشد. اما به خوبی در شکلی اپیزودیک داستان را خرد کردهاند و شما را به دنبال خود میکشند. درام مک گاورن، فیلمنامهنویس سریال ممکن است اوج و فرودهای وحشتناکی نداشته باشد، اما شما را به اندازه کافی درگیر میکند. داستان پلیس درستکاری که پسرش در زندان دیگری محبوس است و تبهکاران برای سوءاستفاده از او، این پسر را به نوعی گرو گرفتهاند. این که پلیس زندگی پسرش را انتخاب میکند یا به اصول اخلاقیاش پایبند میماند، کشمکشی است که برای هر بینندهای جذاب است. یا در سیزن دو، مادری که فرزندش را کشته اما رفتارش شما را به دلسوزی و همدلی وامیدارد. به این که بتوانید با او احساس نزدیکی کنید و حتی او را ببخشید.
داستان در نهایت ایجاز و دقت است. هیچکس -مثل خیلی از سریالها- با تعریف کردن داستانهای نامربوط و طولانی برای همسلولیاش وقت شما را نمیگیرد. به زحمت میتوانید نمای اضافه و قابل حذفی پیدا کنید. هر جزییاتی که در کادر میبینید باید به خاطر بسپارید چون احتمالا در آینده به کار خواهد آمد. به قول «آنتوان چخوف» که میگفت: «اگر تفنگی در داستانی به دیوار آویزان است، باید تا پایان داستان شلیک کند.»
و بازیها یکدست و ستودنیاند. در فصل اول شان بین در نقش یک معلم زندانی و شرمگین، کسی است که در حادثه تصادف رانندگی یک نفر را کشته و استیون گراهام نقش یک زندانبان باسابقه و کاردرست به نام اریک مکنالی را بازی میکند. بازیها درخشان و حیرتانگیزند. دو بازیگری که در سالهای اخیر در سریالهایی مثل بازی تاج و تخت، پیکی بلایندرز، تابو و… بازی کردهاند.
فصل اول و بازیگرانش جوایز معتبری کسب کردند؛ اما ستاره فصل دوم بیتردید بلا رمزی است که ناگهان از سریال GOT و The Last of Us پریده وسط زندانیهای زمخت و کلهشق تایم. دختری –اینجا به نام کلسی- که معتاد به هرویین است، بعد میفهمد حامله شده و چالش بسیاری با محیط و آدمهای دور و برش دارد. بازی او درجهیک و از یاد نرفتنی است. مثل بقیه. فقط به خاطر بازی او هم که باشد میتوان سریال را تماشا کرد. زندان هم برخلاف تصور جای بورینگی نیست. کتککاری دارد و نگذشتن زمان را در آن کاملا احساس میکنید، اما رابطه آدمها و فضا، به خصوص در فصل دوم طوری است که هوس میکنید اگر روزی به زندان افتادید، جایی شبیه این باشد.
چرا از سریال Time خوشمان نمیآید؟
برای این که در آن اتفاقات عجیب و غریبی نمیافتد. گاهی وقتها قابل پیشبینی به نظر میرسد و در مجموع اتمسفری خاکستری دارد. عواملی که احتمالا برای طرفداران سریالهای سرگیجهآور و انیمهها و مارولدوستان هیچ جذابیتی نخواهد داشت. لوکیشن بسته زندان هم میتواند ملالآور باشد؛ جایی که به ندرت از آن بیرون میرویم. آدم بدها چه در فصل اول و چه دوم، کلیشهای و همان بزنبهادرهای زندانهای آمریکا و انگلیس هستند که خیلی راحت تیغ را در دست میچرخانند، اما خون زیادی ریخته نمیشود.
سریال در سال ۲۰۲۲ آغاز و فصل دوم آن امسال پخش شده. IMDB به Time امتیاز ۸.۲ داده. کاربران و نویسندگان روتن تومیتوز به فصل اول سریال نمره عالی بین ۹۳% تا ۱۰۰% که البته فصل دوم نمره کمتری کسب کرده. متاکریتیک هم به فصلهای یک و دو سریال امتیاز ۸۲ و ۸۰ داده.
پینوشت: بعد از تماشای سریال به این فکر کردم که واقعا چرا تلویزیون ما این سریال و چنین آثاری را نمایش نمیدهد؟ طبق ممیزیها و استانداردهای محدودکننده خود سیما، اینها چه مشکلی دارند؟ بعد هم این که چرا سریالی با این تم و تمهای مشابه در ایران ساخته نمیشود؟ به این فکر کردم که ممکن است در ایران هم بشود سیستم قضایی را به این ظرافت به نقد کشید؟