کتاب سایه باد رمانی است که پس از خواندنش، مطالعهی آن را به همهی کتابخوانها توصیه میکنید! کارلوس روئیث ثافون در این کتاب پرافتخار و پرفروش نیویورک تایمز، داستان پسری به نام دانیل را روایت میکند که همراه با پدرش به یک کتابخانهی مخفی، به نام گورستان کتابهای فراموششده میرود! او تنها نسخهی یک کتاب فراموششده را از روی کنجکاوی برمیدارد و سعی میکند هویت نویسندهی کتاب را کشف کند؛ غافل از اینکه چنین کاری، سرنوشت او را برای همیشه تغییر میدهد… در این پست به نقد و بررسی کتاب سایه باد می پردازیم.
نقد و بررسی کتاب سایه باد
کتابهای زیادی هستند که در کنج کتابخانهها خاک میخورند و فراموش شدهاند. دستنوشتههای بسیاری که نویسندگانشان روزگاری گمان میکردند داستانشان را خوانندگان زیادی خواهند خواند؛ اما هیچکس تابهحال حتی لای کتاب آنان را نیز باز نکرده است. داستانهایی که شاید اگر روزی کسی آنها را کشف کند، به پرمخاطبترین رمان جهان تبدیل شوند. کسانی که عاشق کتابها هستند، میدانند که پیدا کردن این آثار فراموششده و معرفی آن به دیگران، چه مزهای دارد. شخصیت اصلی کتاب سایه باد (The Shadow of the Wind)، دنیل، چنین فرصتی نصیبش میشود. فرصتی که بناست زندگی او را زیر و رو کند.
دانیل سمپره در یک روز بارانی در تابستان سال 1945 همراه با پدرش به یک کتابخانهی مخفی میرود. جایی که گورستان کتابهای فراموششده نام دارد و هر کس که به آنجا پا میگذارد، باید کتابی را انتخاب کند و قسم بخورد که نمیگذارد آن کتاب هرگز فراموش شود. وقتی دانیل به آنجا پا میگذارد، با یک کتاب عجیب به نام سایهی باد روبهرو میشود که هیچچیز از نویسندهاش نمیداند. سرنوشت دانیل با برداشتن کتاب برای همیشه عوض میشود و او باید به دنبال نویسندهی کتاب بگردد: خولین کاراکس. اما دانیل نمیداند که مردی دیگر، کمر به نابودی شخصیت کاراکس بسته و همهی آثار او را از بین برده است؛ بهجز کتاب سایه باد. چرا این مرد چنین کاری انجام میدهد؟ دانیل در مقابله با این خطر، چه کاری از دستش برمیآید؟ اصلاً خولین کاراکس چه کسی است؟ آیا زنده است یا مرده؟ کتاب سایه باد دربارهی چیست؟ و هزاران سؤال دیگر که کارلوس روئیث ثافون (Carlos Ruiz Zafón) بعد از کنار هم چیدن قطعات پازل کتاب، به طرز هنرمندانهای به آنها جواب میدهد.
داستان سایه باد در شهر بارسلونا میگذرد؛ زادگاه کارلوس روئیث ثافون. او عقیده دارد که شهر دوران کودکیاش فضایی اسرارآمیز، رمانتیک، گوتیک و مسحورکننده دارد و خیابانهای پیچدرپیچ آن، بهترین مکان برای توصیف هزارتویی است که دانیل در آن گرفتار شده. شهر بارسلونا در کتاب سایه باد روح دارد، به حرف میآید و نقش مهمی در زندگی شخصیتها ایفا میکند. درست مانند لندنی که چارلز دیکنز در کتاب داستان دو شهر و آرزوهای بزرگ خلق کرده و شهر پاریسی که ویکتور هوگو کتاب گوژپشت نتردام را در ادای دین به آن نوشته است. کارلوس روئیث ثافون دربارهی داستان خلق کتابش میگوید: «من میخواستم اثری بسیار خاص خلق کنم. بنابراین هر آنچه را که برای بسیار مهم بود، در رمانم گرد آوردم. بنابراین رمانهای بزرگ قرن نوزدهم از تولستوی، دیکنز، ویلکی کالینز، هوگو و… را با عناصر روایی قرن بیستم ترکیب کردم تا تجربهای خواندنی را برای مخاطبان امروزی پدید بیاورم.»
علی صنعوی با همکاری نشر نیماژ، کتاب سایه باد را از متن انگلیسی آن به زبان فارسی ترجمه کرده است.
مجموعهی گورستان کتابهای فراموششده
کارلوس روئیث ثافون در مجموعه گورستان کتابهای فراموششده (El cementerio de los libros olvidados) شما را وارد هزارتویی از داستانهای مختلف میکند و دنیایی را میآفریند که برای غرق شدن در آن لحظهشماری میکنید! داستان کتابهای این مجموعه در بارسلونای قرن بیستم میگذرد؛ جایی که دنیل، شخصیت اصلی کتابها، در آن به کشف اسرار ادبی و تاریخی مشغول است. بیش از 35 میلیون نسخه از این مجموعه در 40 کشور دنیا به فروش رسیده. شما میتوانید هر جلد از مجموعهی گورستان کتابهای فراموششده را بهتنهایی بخوانید؛ اما بهتر است آنها را پشتسرهم مطالعه کنید تا متوجه جادوی قلم ثافون شوید. نشر نیماژ چهارگانهی گورستان کتابهای فراموششده را با ترجمهی علی صنعوی به انتشار رسانده است. عناوین این مجموعه عبارتند از: سایهی باد، بازی فرشته، زندانی آسمان و هزارتوی ارواح.
جوایز و افتخارات کتاب سایه باد
- پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز
- فروش 15 میلیون در سراسر جهان
- نامزد جایزهی Premi Llibreter de narrative در سال 2002
- برندهی جایزهی Borders Original Voices Award for Fiction در سال 2004
- برندهی جایزهی فرانسوی بهترین رمان خارجی در سال 2004
- برندهی جایزهی Barry برای بهترین رمان در سال 2005
- نامزد جایزهی Gumshoe برای بهترین رمان جنایی اروپا در سال 2005
- برندهی جایزهی des libraires du Québec برای نویسندگان خارجی در سال 2005
- نامزد Dilys Award در سال 2005
- برندهی جایزهی Humo’s Gouden Bladwijzer در سال 2006
- برندهی جایزهی One Book One San Diego در سال 2015
نکوداشتهای کتاب سایه باد
- رمانی بهشدت خواندنی. همراه با کارلوس روئیث ثافون در خیابانهای بارسلونا قدم بزنید و اسرار گذشته و حال را همراه با دانیل کشف کنید. (گاردین)
- این کتاب جذاب حس خواندن یک داستان گوتیک قرن نوزدهمی با عمارتهای مخروبه، پوشیده از پیچک و مملو از سردابههای پرآب را به شما میدهد. این کتاب نوعی داستان جنایی ادبی است که بهاحتمال زیاد ویلکی کالینز از آن خوشش میآمد. (دیلی میل)
- کتاب سایه باد ترکیبی از داستانهای کارآگاهی ماجراجویانه، داستان سیاسی هیجانانگیز و عاشقانههای تاریخی است. رمان کارلوس روئیث ثافون شما را افسون میکند. (ساندی تایمز)
- اگر تصور میکنید ادبیات گوتیک قرن نوزدهم مرده است، خواندن کتاب سایه باد نظرتان را تغییر خواهد داد… اما هشدار میدهم! برای خواندن این اثر باید انسانی رمانتیک باشید تا زیبایی آن را به طور کامل درک کنید. (استیون کینگ)
- رمانی طولانی که خوانندگان را به یاد بسیاری از رمانهای دیگر میاندازد. اگر صد سال تنهایی گارسیا مارکز، داستانهای کوتاه بورخس، نام گل سرخ اومبرتو اکو، باشگاه دوما از آرتور ریورته و گوژپشت نوتردام از ویکتور هوگو را دوست داشتهاید، پس سایه باد را هم دوست خواهید داشت. (واشنگتن پست)
- در بخشی از کتاب سایه باد میخوانیم
- از دور، میتوانستم نیمرخ دون گوستاوو بارسلو را در کنار یکی از پنجرهها تشخیص دهم که به منظرهی بیرون، شاید ساختمانی قدیمی در آن سوی محوطهی کتابخانه، خیره شده بود. با وجود گرمای شدید، همان لباس آراستهی سنتی ضخیمی که همواره به واسطهاش خودنمایی میکرد بر تن داشت و عینک یکچشمیاش در آن تاریکی نسبی، مثل سکهای بر صورتش میدرخشید و در کنارش دختری ایستاده بود که پیراهنی زیبا و یکدست سفید از جنس آلپاکای اعلا بر تن داشت. سیمای دخترک از آن فاصله درست شبیه به تصاویری بود که از فرشتگان در ذهنم داشتم.
- بارسلو با شنیدن صدای قدمهایم رو برگرداند و با چشمهایی ریزشده مسیر حرکتم را دنبال کرد. وقتی به نزدیکیاش رسیدم گفت: «اسمت دانیِل بود، درست میگم؟ کتاب را با خودت آوردی؟»
- با تکان دادن سر به هر دو سؤالش پاسخ مثبت دادم و وقتی پیشنهاد کرد روی صندلی در کنار او و همراه اسرارآمیزش بنشینم، دعوتش را پذیرفتم. بارسلو مدتی بیآنکه توجهی به حضور من نشان دهد با لبخندی آرام به روبرو خیره شده بود. دیگر امیدی نداشتم مرا به آن بانوی سفیدپوش معرفی کند. با تمام وجود میخواستم بدانم او کیست، با این حال بارسلو طوری رفتار میکرد درست مثل اینکه آن دختر وجود خارجی ندارد و هیچیک از ما وی را نمیبینیم. سعی کردم از گوشهی چشم به بانوی سفیدپوش نگاه کنم. در حقیقت از نگاه مستقیم به آن چشمهایی که سرگردان به ناکجاآبادی در افق خیره شده بودند واهمه داشتم. پوست صورت و دستهایش پریدهرنگ بودند و تقریباً براق. در چهرهی زیرکش نشانههایی از استحکام و صلابت دیده میشد و موی درخشان سیاهش که در بالای سر محکم بسته شده بود به قطعهسنگی نمناک شباهت داشت. طراوت چهرهاش نشان میداد که حداکثر بیش از بیست سال نداشت، اما نوعی پختگی و تسلط در رفتارش دیده میشد که هر نوع قضاوتی دربارهی سِن او را غیرممکن میکرد. شاید او هم مثل مانکنهای عروسکی پشت ویترین مغازهها به دام جادوی جاودان جوانی افتاده بود تا نمایشدهندهی چیزی باشد که از وی انتظار میرفت.
- ketabrah
جدی چه قلمی داره این ثافون
خیلی کتابش گیرا هست