فیلم حافظه، درام لغزنده زوال عقل میشل فرانکو، نویسنده و کارگردان، از آن دسته فیلم هایی است که در ابتدا آنقدر آشنا و سنگین است که انگیزه فوری شما رد کردن آن است. به هر حال، با گرفتن شرکتکنندگان در یک جلسه الکلیهای گمنام شروع میشود که در نماهای نزدیک مایل عکس گرفته میشوند و هر کدام خاطرات خود را با عبارت «به یاد میآورم» طولانیتر میکنند. دیری نپایید که نگاه فرانکو به سیلویا (جسیکا چستین) میافتد که به همراه دخترش آنا (بروک تیمبر) در آنجا حضور دارند. سیلویا دوازده سال هوشیار بوده است، اساساً از زمان تولد دخترش. به واسطه قرار گرفتن در این فضای آسیب پذیر با هم، احساس نزدیکی آنها را به دست می آورید. اما موارد دیگری وجود دارد که سیلویا به آنا نگفته است، مانند اینکه چرا و چگونه الکلی شده است، که نشان دهنده علاقه فرانکو به روش هایی است که تروما و بیماری می تواند بر احساس ما از خود تأثیر بگذارد.
فیلم فرانکو با کنجکاوی سنجیدهای باز میشود و زمانی شروع میشود که سائول (پیتر سارسگارد) به معنای واقعی کلمه وارد تصویر میشود. سیلویا در خلال جلسه دبیرستانش به تنهایی پشت یک میز نشسته است. جمعیتی در پس زمینه به یک سخنرانی هیجان انگیز گوش می دهند. سائول که بین پخش کننده ها قاب شده است، فقط خارج از فوکوس است. چهره تار او، شبیه به خاطره ای مبهم، به سیلویا خیره شده است. می رود، می نشیند و لبخند می زند. سیلویا بدون اینکه حرفی بین آنها زده شود، به بیرون می رود. سائول به معنای واقعی کلمه خانه او را دنبال می کند و مانند یک عاشق سابق داغون شده بیرون پنجره او می ایستد. اگرچه شروع به باریدن میکند، او میماند – در سوراخ لاستیک میخوابد و کیسه زباله سیاهی به عنوان پتویش میباشد. در طول این سکانس دیالوگ بسیار کمی گفته می شود و مخاطب را در کنار دیوارهای جعبه روایی تاریکی که فرانکو ساخته است احساس می کند.
البته برجستگی ها و بافت های منحصر به فردی روی دیوارها وجود دارد که در درجه اول توسط Chastain و Sarsgaard ارائه شده است که بیننده را نیز راهنمایی می کند. به عنوان سیلویا، چستین آگاهانه سفت و سخت است. او تمام قفل های در را می چرخاند و با جدیت سیستم امنیتی خانه خود را با قاطعیت یک نگهبان مسلح می کند. اگرچه او با دستانش کار می کند و به عنوان یک مراقب در اطراف سائول کار می کند، اما نمی داند با آنها چه کند: قلاب می زند، بی قراری می کند و جیب هایش را می کند. به عنوان سائول، سارسگارد، با راه رفتن آزاد و کنجکاوی خود، حضوری دعوت کننده دارد. پس گیج کننده است که چرا این مرد به ظاهر دوست داشتنی سیلویا را تعقیب می کند.
توطئه فرانکو سه ضربه متوالی به طاقت ارائه می دهد: سائول زودهنگام زوال عقل دارد، سیلویا در سن 12 سالگی توسط دوست سائول، بن مورد تجاوز قرار گرفت، و سیلویا معتقد است که سائول نیز به او تجاوز کرده است. در حالی که دو گزاره اول درست است، سومی مورد بررسی بیشتری قرار می گیرد. این دو نفر هستند که خاطراتشان به گونههای مختلف آسیب دیده است: یکی بیماری و دیگری زمان و ضربه. برادر سائول، آیزاک (جاش چارلز) با پیشنهاد شغلی به سیلویا برای مراقبت از سائول، اوضاع را پیچیده می کند. پویایی آنها که با شرایط ناآرام شروع می شود، به زودی شکوفا می شود و به جذاب ترین مؤلفه فیلمی تبدیل می شود که خود را نازک می کند.
وقتی فرانکو از سیلویا و ساول دور میشود، فیلم حافظه چیزی را از دست میدهد. رابطه سیلویا با دخترش آنا، که خواهان آزادی ای است که هر نوجوانی می خواهد – فضایی برای بزرگ شدن – به ویژگی بیشتری نیاز دارد: ما هرگز از دوست داشتن ها و دوست نداشتن ها، آرزوها یا خصلت های آنا مطمئن نیستیم. همین را می توان در مورد خانواده بزرگ سیلویا، خانواده ای که به خواهرش اولیویا (مریت وور) تعلق داشت، گفت. فرزندان و همسر اولیویا صرفا ابزاری برای بیرون کشیدن رازهای بیشتر از سیلویا هستند. اما مکانیک آنها آنقدر آشکار است که تقریباً فرد را از تمایل به دانستن بیشتر جدا می کنند.
فرانکو عاشق تمسخر کردن شخصیتهای غیرقابل نفوذ است، برای مرجع، تریلر دیستوپیایی مکزیکی او «نظم جدید» و مدیتیشن انگلیسی زبانش «غروب آفتاب» را ببینید. اما در اینجا، توطئه او با رویکرد بیش از حد کار او کمی مسطح می شود. به عنوان مثال، می دانیم که هر چه او سیلویا و مادر جدا شده اش (جسیکا هارپر) را در فضاهای مختلف نگه می دارد، شکاف آنها چقدر عمیق است. بازی نگهداشتن فیلمنامه به یک کار خسته کننده برای کاوش تبدیل می شود. فرانکو، خوشبختانه، شکاف آنها را در احساسات واقعی قرار می دهد. هنگامی که سیلویا و مادرش با هم برخورد می کنند – در یک بحث دلخراش و غم انگیز که خاطرات نهفته ای را آشکار می کند که این خانواده را برای همیشه از هم پاشیده است – می فهمید که چرا این جفت برای مدت طولانی از هم جدا شده اند.
این گامبیت ها کار می کنند زیرا فیلم حافظه یک جعبه پازل خالص نیست. از دریچه اومانیستی گفته می شود، هرگز به احساسات ساده متوسل نمی شود. در پنج سال گذشته فیلمهای زیادی درباره زوال عقل ساخته شده است (از جمله فیلمهای خوب «پدر» و «آنچه داشتند»). این آثار اغلب در مراحل آخر بیماری، زمانی که دل شکستگی آشکار است و تلفات از چشم اعضای خانواده آسیب دیده دیده میشود، شخصیتها را به خود میگیرند. اما شائول هنوز در آن مرحله نیست. او هنوز عاملیت دارد، او همچنان به دنبال عشق و پشیمانی است. زوال عقل شائول تمرکز را به سمت افراد اطرافش جلب نمی کند. این نشان می دهد که او چگونه واقعیت لغزش خود را درک می کند. بنابراین، آنچه مطرح می شود، مسائل مربوط به ظرفیت، اجازه و استقلال است. آیا کسی هنوز هم می تواند عاشق شود، حتی اگر روز به روز کمتر شبیه خودش باشد؟ چگونه به خواسته های کسی احترام بگذاریم که روزی نمی تواند خواسته های خود را به صورت شفاهی بیان کند؟ چه لحظه ای است که شخص از درونی کردن تجربیات خود دست بر می دارد؟
فیلم حافظه لزوماً پاسخ مستقیمی به این سؤالات ندارد. اما دانستن این نکته به اندازه کافی خوب است که حتی اگر فردی آسیب دیده باشد، چه از نظر عاطفی یا روانی، این نباید او را از دریافت نوع حمایتی که او را تحقیر نمی کند، اما با احترامی که فراتر از آسیب های روحی اش است با او رفتار می کند، نفی کند.