Hirokazu Kore-eda از ساختارهای داستانی ملودراماتیک برای ساختن مطالعات ظریف و ظریف شخصیت استفاده می کند. تمرکز او در بیشتر دوران حرفهایاش، اما بهویژه اخیراً، روی داستانهای خانوادههای غیرمنتظره و معنای آن کلمه بوده است. بررسی فیلم دلال یا واسطه را در ادامه می خوانید.
آیا خانواده همان گروهی است که در آن به دنیا آمده اید یا کسی که از شما مراقبت می کند، شما را بزرگ می کند و از شما محافظت می کند؟ این موضوعی است که کوریدا به شاهکارش «هیچ کس نمیداند» برمیگردد، اما در درامهای اخیر عالی مانند «مثل پدر، مثل پسر»، «پس از طوفان» و «دزدان فروشگاه» او که برنده نخل طلا شده است نیز منعکس شده است.
مطالب زیر را بخوانید:
10 فیلم درباره بازار بورس که باید تماشا کنید
” امسال، او بی سر و صدا فیلم به ظاهر دست کم گرفته شده «دلال» را ارائه کرد که هفته آینده در اکران محدود آغاز می شود و در اوایل سال 2023 پخش می شود. در لوح های شلوغ کن امسال، «بروکر» زیر رادار قرار گرفت و سزاوار تماشاگران بسیار بیشتری است.
این یک درام تکان دهنده در مورد افرادی است که توسط سرنوشت به هم پیوسته اند و در نهایت نه تنها به کمک یکدیگر برای زنده ماندن بلکه در دنیایی خشن به سر می برند.
کوریدا برای تعریف این داستان به کره جنوبی سفر کرد، تا حدی به این دلیل که این کشور بیشتر از چیزی به نام «جعبههای بچه» استفاده میکند. اما یکی از آنها مشکوک است که بتواند با سونگ کانگ هو (“انگل”) که بهترین بازیگر مرد را در جشنواره کن دریافت کرد، کار کند. سونگ نقش ها سانگ هیون، صاحب یک مغازه خشکشویی را بازی میکند که در یک کلیسای محلی داوطلب میشود.
آنجاست که او با دوستش دونگ سو (گنگ دونگ وون) طرحی غیرمعمول را انجام می دهد، زیرا آن دو نوزادانی را که مادرانی که نمی توانند از آنها مراقبت کنند، رها کرده اند. این زوج نوزادان را در بازار فرزندخواندگی می فروشند. بله، «دلال» نمایشی درمورد قاچاق کودکان است، اما کوریدا فوراً از شما میخواهد که قضاوت خود را درباره شخصیتهای او زیر سؤال ببرید.
آیا ورود یک نوزاد به سیستم پرورشی کره خیلی بهتر از فروخته شدن به خانواده ای است که دوستش دارند و از او مراقبت می کنند؟ «کارگزار» مستقیماً به این سؤال نمی پردازد، آنقدر که اجازه می دهد در هوا معلق بماند، و منعکس کننده نحوه قضاوت ما در مورد شخصیت های رو به جلو است.
همه چیز از هم می پاشد وقتی مادری به نام مون سو یونگ (لی جی یون خارق العاده) به کلیسا برمی گردد تا نوزادش را پس بگیرد و به طور تصادفی وارد عمل می شود. در همان زمان، یک جفت کارآگاه به نام های سو جین (بائه دونا) و کارآگاه لی (لی جو یونگ) این گروه جدید خارجی را دنبال می کنند و متوجه می شوند که همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست.
«کارگزار» نباید کار کند. در شرح داستان به تنهایی، به نوعی مضحک و تقریباً توهین آمیز به نظر می رسد. و اگر کسی نتواند از تدبیرهای آن بگذرد، به خصوص در مرحله نهایی، ارتباط برقرار نخواهد کرد. با این حال، زمانی که یک فیلمساز می تواند از ساختار ملودراماتیک قدیمی برای برقراری ارتباط عاطفی استفاده کند، به نظرم بسیار شاداب می شود.
فیلمهای کورهآدا، بهویژه این یکی، نمونههای کاملی هستند از آنچه راجر ایبرت در زمانی که از فیلم بهعنوان ماشین همدلی مینویسد، به آن دست مییابد. آنها فقط از شما نمی خواهند که در کفش دیگران راه بروید، بلکه خواستار همدلی با افرادی هستند که روزانه می بینید.
آنها درخواست همدلی نه فقط برای افراد روی صفحه نمایش، بلکه برای خانواده های موقتی هستند که شما در اطراف آنها قرار گرفته اید. او از ملودرام نه صرفاً برای دستکاری مخاطبش، بلکه برای تغییر مرکز عاطفی شما و از بین بردن بدبینی و قضاوت جهان استفاده می کند.
او شخصیتهایش را چنان با شفقت و درک نشان میدهد که ما نیز آنها را دوست داریم. دونگ سو میگوید: «این ماشین مملو از دروغگوست» و او اشتباه نمیکند، اما آنها چگونه به این نقطه رسیدند؟ چرا دروغ گفته اند؟ درباره اینکه کجا بوده اند و کجا می روند چه می گوید؟
این کمک می کند که دست کره ایدا در جهت عملکرد فقط بهتر شده است. آهنگ به همان اندازه که انتظار می رود خوب است – او به معنای واقعی کلمه هرگز بد نیست – اما او تنها نیست. لی جی یون مکاشفه است و نشان می دهد که چقدر شخصیت در موقعیتی قرار گرفته است که هرگز نمی توانست تصورش را بکند بدون اینکه مثل یک پیاده طرح باشد.
او قلب داستان است که چگونه شخصیت او از یک زن جوان بدون هیچ گزینه ای به فردی تبدیل می شود که مسیر خود را در زندگی پیدا می کند. کرهادا اجازه میدهد احساساتش از طریق شخصیتهایش شکل بگیرد، و گروهش این را دریافت میکند. اگر انتخاب ها یا احساسات آنها را باور نکنیم، کل پروژه از هم می پاشد.
هیروکازو کوریدا میداند که تصمیمات غیرقابل تصور زندگی به راحتی گرفته نمیشوند. آنها اغلب توسط افرادی ساخته میشوند که به دوشاخهای در جاده رسیدهاند که هیچکدام از آنها مسیر درستی به نظر نمیرسد. همه ما در نقاط خاصی در زندگی دست و پا می زنیم. و این افرادی هستند که در راه ملاقات می کنیم، کسانی که در نهایت به ما می پیوندند، ما را در حرکت نگه می دارند.