فیلمی عجیب و به یاد ماندنی اما نه کاملاً موفق، فیلم رویاهای شیرین استعمار را به منبعی از کمدی بینظیر تبدیل میکند.
این فیلم به نویسندگی و کارگردانی Ena Sendijarević در سال 1900 در یک جزیره کوچک و مبهم اندونزی می گذرد، جایی که ظاهراً یک بارون مزرعه قند به نام یان (هانس داگلت) مرده است. “ظاهرا” به این معنی که تا آنجایی که بیشتر شخصیت ها می دانند، او تقریباً به طور قطع مرده است، اما آنها جسد ندارند. این نبرد اجتناب ناپذیر را پیچیده می کند تا بفهمیم چه کسی مزرعه را کنترل می کند و تعیین می کند که چه اتفاقی برای آن می افتد. این چیدمان میتوانست شروع یک معمای قتل باشد، اما سندیارویچ علاقهای به انجام این نوع بازیهای روایی (لذتانگیز!) ندارد. تقریباً هر نکته داستانی در فیلم بلافاصله به شما داده می شود یا پیش بینی/تلگرافی می شود. آنچه باقی می ماند، چگونگی داستان گویی و چرایی های شخصیت پردازی است.
مهم ترین واقعیت در بازی این است که جان یک پسر جوان به نام کارل (ریو کاج دن هاس) از طریق رابطه نامشروع خود با یک کارگر مزرعه اندونزی به نام سیتی (حیاتی آزیس) دارد. هنگامی که پیرمرد می میرد، پسرش کورنلیس (فلوریان مایجر) و همسر باردارش جوزفین (لیزا زویرمن) هلند را ترک می کنند تا با کشتی به سراسر جهان بپیوندند تا به بیوه اش آگاته (رنه ساوتندیک) در جنگل گل آلود بپیوندند تا بفهمند که چه اتفاقی می افتد. چیزی که بعداً اتفاق میافتد خشم، رنجش و جمجمهکاری است که با افشای اینکه جان تصمیم گرفته همه چیز را به کارل بسپارد، برانگیخته میشود. غم و اندوه افراد را به سمت رفتارهای افراطی سوق می دهد. غم و اندوه همراه با توقع ثروت، همه چیز را یک درجه بالا می برد، به خطر و آشفتگی. یک کارگر مزرعه به نام رضا (محمدخان) که به نمایندگی از همکارانش دست به اعتصاب زده و حتی به آنها انگیزه اعتصاب به دلیل عدم پرداخت دستمزدها را داده است، به یکی از بازیگران اصلی داستان تبدیل می شود و خود را به عنوان فردی که صرفاً اعتصاب نمی کند، قرار می گیرد. با مرد (و زنانش) مبارزه کنید، اما می تواند سیتی را مجذوب خود کند تا با کارل ترک کند و زندگی جدیدی را به عنوان شریک زندگی خود شروع کند.
متأسفانه، فیلم در یک سوم اول نمایش به شدت آشکار است. هر مشاهدات اساسی در مورد پوچی ها و بدی های استعمار صرفا ارائه نمی شود، بلکه عملاً در یک بشقاب نقره ای زیر نورافکن ارائه می شود، مانند زمانی که یک سوسک در میان بقایای یک شام فامیل خانوادگی می خزد، یا زمانی که ژوزفین (لیزا زویرمن) از کشتی پیاده می شود. کالسکه ای که در جاده ای خیس گیر کرده است و فیلم با مشاهده کثیف شدن چکمه های فانتزی او در گل و لای زمان می برد. این به این معنا نیست که هر چیزی که فیلم به ما میگوید نادرست است، بلکه همه چیزهایی است که احتمالاً قبلاً میدانستیم، و با این وجود بهعنوان خرابکارانه و تکاندهنده معرفی میشوند.

اما وقتی یان پس از مرگش به طور کتبی تصدیق کرد که از معشوقهاش صاحب یک پسر شده است و این پسر همه چیز را به ارث خواهد برد، همه چیز جالب میشود. پس از آن، «رویاهای شیرین» به چیزی شبیه به فیلم برادران کوئن تبدیل میشود که در آن افراد مبهم، متوهم و/یا منفور علیه یکدیگر نقشه میکشند و به آنچه استحقاقشان را دارند، میرسند، خواه به خاطر دنیای کوچک و کوچکی باشد که قبلاً آنها را نادیده گرفته بود. ایرادات آشکارا آشکار به طور جمعی تصمیم میگیرد به آنها توجه کند و قضاوت کند، یا به این دلیل که شخصیتهایی که فکر میکنند ظالم یا باهوش هستند، احمق هستند.
به کارگردانی Sendijarević، فیلمبرداری توسط Emo Weemhoff و تدوین توسط Lot Rossmark، “رویاهای شیرین” در یک میلی متر از عمر خود زیبایی شناسی شده است. فیلم با نسبت مربعی شکل، 4×3 «آکادمی»، بیشتر از طریق لنزهای واید گرفته شده است که به طرز کارتونی افراد و اشیا را تحریف می کند (مخصوصاً زمانی که دوربین به سرعت موقعیت خود را تغییر می دهد). تقریباً هر شات تثبیت کننده به طور متقارن قاب بندی شده است، نه به شیوه استنلی کوبریک یا وس اندرسون، بلکه هنر فتیشیستی طرفداران الهام گرفته از آنها. اطلاعات درون هر شات مانند اشیاء در یک اینستالیشن هنری شیشه ای چیده شده است. این فیلم یک باغ وحش است که مردم در آن حضور دارند.
فیلم شخصیتهایش را با تحلیلی سرد و اغلب با دقت پژمردهای تا حدی مشاهده میکند. سپس همه چیز در نهایت جای خود را به چیزی آشکارا غنایی و حتی رویایی می دهد. به نظر میرسد که فیلم علاقه خود را به طنز و طنز از دست میدهد و برای ارائه یک تصویر یا موقعیت شگفتانگیز، عجیب و غریب، اغلب زیبا (اغلب شامل نیروهای عنصری: آب، آتش، باد و خاک) مسیرهای انحرافی بیشتری میکشد. داستان به حد توقف ختم نمیشود، بلکه تنها پس از مجموعهای از لحظات و مجموعههایی که تنظیم و ویرایش میشوند (در یک مورد، متقاطع) با تعمدی ناگفتهای مرموز که از ویژگیهای بارز هنر مدرن اکسپرسیونیستی است، تنظیم و ویرایش میشوند.
برخی از پروازهای فانتزی در بیست دقیقه پایانی آنقدر زیبا هستند که به طور عطف به گذشته باعث میشوند که قسمتهای اولیه فیلم مانند گرم کردن سرسختانه نسبت به آنچه واقعاً خاص و خاطرهانگیز در مورد پروژه است به نظر برسد. یک برداشت بسیار طولانی و بدون برش نزدیک به پایان وجود دارد که به همان اندازه شگفتانگیز و در عین حال بینقص است که در فیلم «Twin Peaks: The Return» دیوید لینچ و مارک فراست که در آن مردی کل کف بار را تمیز میکند در حالی که بوکر تی و امجیها. “پیاز سبز” به طور کامل پخش می شود. ممکن است این فیلمسازی باشد که هر چه عمیقتر به ضمیر ناخودآگاه خود متصل شود و کاملاً تسلیم آن شود، حیاتیتر و منحصربهفردتر میشود.