بیل نیگی بازیگری سرگرمکننده و بیهیجان است، اما ویژگی شرمآور و غمانگیزی در او وجود دارد که تا قبل از «زندگی»، یک درام درباره یک شهروند سالخورده که زندگیاش را محاسبه میکند، بهطور کامل کشف نشده است. فیلم زندگی كردن را در ادامه نقد و بررسی کرده ایم.
نیگی با بازی در نقش یک راکر قدیمی دلقک در «عشق، در واقع» به ستارهای بعید تبدیل شد و از آن زمان تاکنون در نقشهای اصلی نقشآفرینی کرده است. شما هرگز در بازی او شکوفایی غیر ضروری یا غیر ارگانیک پیدا نمی کنید: او یک حرفه ای است که وارد می شود و آن را انجام می دهد، هر چه پارامترهای نقش باشد.
او یک شنونده فعال است که به نظر می رسد شخصیت هایش افکار خود را در مورد همه چیز دارند. حضور بی تکلف او باعث می شود که حداقل نسبت به هرکسی که او بازی می کند احساس محبت کنید، حتی اگر آنها به عنوان نامحرم شناخته شوند.
درام لندن پس از جنگ جهانی دوم، “زندگی”، نیگی را در مرکز داستان قرار می دهد: او نقش ویلیامز، رئیس بخش فواید عمومی را بازی می کند که تشخیص سلامت نهایی را دریافت می کند و پس از یک دوره شوک، شروع به بررسی وضعیت می کند.
زندگی او و اساساً تلاش می کند تا قبل از رفتن، بهترین فردی باشد که می تواند. این نقشی است که نیاز به ظرافت دارد و کارگردان، الیور هرمانوس، نقش اصلی را دارد.

ویلیامز یک شخصیت کهن الگویی است: یک کارمند کله زنی برای ایالت که همین کار را انجام داده و برای همیشه همان زندگی را داشته است. نیگی 73 ساله است و به اندازه کافی بزرگ است که پدربزرگ و مادربزرگی در قرن 19 داشته باشد.
به نظر میرسد که او از مشاهدات دست اول متوجه شده است که مردم در قرون مختلف (یا بخشهایی از قرنها) انرژیها و روشهای متفاوتی نسبت به افرادی که 50 یا 100 سال بعد به دنیا آمدهاند، متفاوت بودهاند.
میتوانید ویلیامز را بهعنوان کسی تصور کنید که اتومبیلها و هواپیماها برایش پیشرفتهای جدید سرسامآوری داشتند و تغییرات زیادی در زندگیاش دیده است که ثبات اهمیت فزایندهای پیدا کرده است.
او یک موجود عادت است. او با قطار وارد شهر می شود، کار می کند، قطار به خانه برمی گردد، می خوابد و تکرار می کند. رئیس جدید او ناکارآمد است، و بخش تا حد زیادی نسبت به نیازهای کارمندان خود بی تفاوت است (گروهی از کارگران زن در ساخت یک زمین بازی کوچک هیچ پیشرفتی نمی کنند، و ویلیامز متوجه می شود اما مداخله نمی کند). این شخصیت در تمام زندگی خود روی ریل بوده است.
تنها کارمند زن بخش او، مارگارت (آمی لو وود)، او را “آقای زامبی” صدا می کند. وقتی دکترش به او میگوید که چند ماه دیگر زنده است، پاسخ او یک تقلید ناخواسته از سفت لب بالاست: «کاملاً».
«زندگی» یک اقتباس/بازسازی آزاد از «ایکیرو» آکیرا کوروساوا (معروف به «زندگی کردن»)، یک درام پس از جنگ جهانی دوم درباره یک بوروکرات توکیویی است که پس از تشخیص قطعی سرطان معده به سفری مشابه میرود. «زندگی» فیلم خوبی نیست – گاهی اوقات کمی بیش از حد فرومایه است و تمایل دارد غم و اندوه عمدتاً بیان نشده ویلیامز را تثبیت کند – اما پیوسته درگیر است.
و اجرای Nighy آنقدر شگفتانگیز از قدرت آرام و پیچیدگی درونی است که، حتی اگر هیچوقت شک نکنید که چگونه ویلیامز به مناسبت اخبار غمانگیزش (یک خزیدن در میخانه، رابطه با زنی که شبیه عشق است) شک دارید. برای بیگانگان، تصمیم برای مداخله برای کمک به دیگران برای اتفاق افتادن چیزها) وقایع هنوز خود به خود به نظر می رسند تا تلگراف.
با مضمون یک انگلیسی سرکوب شده که تصمیم می گیرد بالاخره رها کند و کمی زندگی کند، این فیلم مانند یک بازمانده از مجموعه عظیم فیلم های هنری فیلم های تجاری عاج عاج در مورد سرکوب و جاده های نرفته است که تبدیل به نقد و گیشه شد.
فیلم های موفق دهه 1980 و 90: «اتاقی با منظره»، «موریس»، «هواردز اند» و «بازمانده از روز». دومی بر اساس رمانی از کازوئو ایشی گورو بود که مدتها از «ایکیرو» به عنوان تأثیر اصلی بر نوشتههایش یاد میکرد و داستانهایش درباره انگلیسیهای سرکوبشده سفیدپوست در دورههای پیشین در کنار آثار ای.ام. تداوم عجیبی بین روشهای تشریفاتی انگلیسی و ژاپنی برای برخورد با احساسات شدید (و همچنین دستور نگه داشتن غم و اندوه برای خود). ایشی گورو فیلمنامه «زندگی» را نوشته است.
نتیجه به نظر میرسد یک پل ارتباطی بین انواع خاصی از رمانها و فیلمها و دو فرهنگ است، تقریباً به همان روشی که بازسازیهای شکسپیر توسط کوروساوا و بازسازیهای کوروساوا توسط کارگردانان کشورهای دیگر (مانند «یک مشت دلار») این کار را انجام دادند.
خیلی وقت پیش. وقتی افراد در تجارت نمایش می گویند که سینما به یک زبان جهانی صحبت می کند، اغلب خودشان را بالا می برند یا چیزی می فروشند. اما در شرایط مناسب، حقیقت این ادعا غیرقابل انکار است و فیلم هایی از این دست نمونه ای از آن هستند. نظر خود را درباره فیلم زندگی كردن با ما در میان بگذارید.