در اوایل «Linoleum»، یک گونی غمگین 54 ساله به نام کامرون (جیم گافیگان)، مجری یک برنامه علمی تلویزیونی محلی، سقوط یک ماشین اسپرت قرمز از آسمان و فرود آمدن در خیابانی حومه شهر را تماشا می کند. بررسی فیلم مشمع کف اتاق را بخوانید.
ماشین شامل شخصی است که شبیه کامرون (همچنین با بازی گافیگان) است و در نهایت شغل کامرون را خواهد گرفت. همانطور که داستان ادامه دارد، ماشین در حال سقوط به عنوان یک رویداد شناخته می شود، اما از نظر آنچه “در واقع” اتفاق افتاده است، تجزیه نمی شود. حتی در پایان فیلم مشمع کف اتاق، زمانی که فیلم کمی زمینهی فراگیر فراگیرش را به شما میدهد، ماشین در حال سقوط بهطور کامل توضیح داده نمیشود، زیرا این نوعی فیلم است که در آن چه اتفاقی میافتد اهمیت کمتری نسبت به معنای آن دارد. – نه به معنای آن به روش ویدیویی YouTube (“پایان مشمع کف اتاق توضیح داده شد!”)، بلکه به معنای احساسی آن است. بیشتر لحظات، خطوط و تصاویر مهم با این روش برخورد میکنند، خواه تکهای از موشک باشد که در همان محله میافتد، بازدیدهای مکرر یک زن موی خاکستری که آرام از دور خیره میشود، یا تصادف دو نفر. دانش آموزان دبیرستانی متوجه می شوند که روز تولدشان یکسان است.
«Linoleum» منتقدان را در موقعیت دشواری قرار میدهد (به شرطی که آن را دوست داشته باشند) زیرا هرچه جزئیات بیشتری از داستان آن ارائه میکنید، بیشتر شبیه یک فیلم «پیچ و خم» سطحی به نظر میرسد – همان چیزی که به پایان میرسید و میروید. آها، حالا فهمیدم به چه چیزی نگاه می کردم! چقدر باهوش! و هرگز هوس دیدن آن را برای بار دوم احساس نکنید. مطمئن هستیم که برخی با “Linoleum” به این شکل برخورد خواهند کرد: به عنوان یک معما که باید حل شود، شاید در سریع ترین زمان ممکن، مانند تعیین محدودیت زمانی برای جدول کلمات متقاطع. به نوعی هم «دونی دارکو» و هم «دنیای به گفته گارپ» را تداعی میکند (نسخهی سینمایی آن یک هواپیمای دوباله به خانه خانواده اصلی برخورد میکند، فقط به این دلیل که چنین اتفاقی برای آنها میافتد). شخصیتی میگوید: «من گمان میکنم که شاید جهان در سر ما واقعیتر از خود واقعیت باشد.
ما فکر میکردیم ده دقیقه پایانی، زمانی که فیلمساز بالاخره چیزی به شما میدهد، کمتر شبیه به توضیحی بود که همه چیز را در یک کمان صورتی زیبا بپیچید تا یک ژست حسن نیت حداقلی برای مردم. که می خواهند حداقل احساس کنند که می دانند “واقعا” چه اتفاقی افتاده است. راد سرلینگ ممکن است آن را قدردانی کرده باشد زیرا بهترین قسمت های “منطقه گرگ و میش” (“چشم بیننده” یک نمونه است) به نظر می رسد توضیحی را به شما می دهد (این در مورد استانداردهای نسبی زیبایی است!) حتی وقتی لایه غنی تری در آنجا نشسته است. غیر قابل توضیح (در پایان آن قسمت به آنچه در تلویزیون در راهرو پخش می شود فکر کنید).

صحبت از دستگاه های تلویزیون: فیلم با تصاویر دانه دانه ای از یک نوار ویدئویی شروع می شود و به پایان می رسد، احتمالاً در دهه 1980 یا 1990، که در یک تلویزیون پیش دیجیتال پخش می شود. این نمایش علمی محلی کامرون است. الاکلنگ احساسی و روایی آغاز می شود. برنامه کامرون در آستانه انتشار توسط PBS است. صبر کن، مهم نیست؛ او اخراج شده است و کنت، مردی که ماشینی را که از آسمان سقوط کرده است رانده است، جای او را می گیرد. کنت یک دینام کاریزماتیک، خود راضی، با لبه سخت است. هنگام بازی کنت، گافیگان ستون فقرات خود را سفت می کند، کلاه گیس قهوه ای می بندد (موهای کامرون وحشی و بلوند خاکستری است)، و صدایش را نیم اکتاو پایین می آورد و کمی شن به آن اضافه می کند. نتیجه شبیه اجرای فیلیپ سیمور هافمن است که هرگز وجود نداشته است. کامرون به او میگوید: «تو شبیه یک مدل جوانتر و خوشتیپ من به نظر میرسی».
کامرون وسواس زیادی به فضانورد شدن و ساخت موشک خود می کند و از زباله هایی که در حیاط خانه اش سقوط کرده است به عنوان کیت استارت استفاده می کند. همسر کامرون، ارین (ریا سیهورن)، یک همسر و مادر وظیفه شناس است، اما او از زندگی در حومه شهر ناراضی است. او و کامرون در شرف طلاق هستند. آنها دختری به نام نورا (کاتلین ناکون) دارند که می گوید دوجنسه است، از دسته های محبوب در مدرسه بیزار است و از هر چیزی که با زندگی حومه شهر آمریکا مرتبط است متنفر است. نورا با پسر جدید مدرسه، مارک (گابریل راش)، که به طور اتفاقی تنها پسر کنت است، که به تازگی خانه آن طرف خیابان را از خانواده نورا خریده است، تمایل زیادی پیدا می کند. به نظر می رسد مارک تا حدی خوبی های همه را می بیند. او بلافاصله با کامرون ارتباط برقرار می کند و حتی می گوید که ای کاش پدر خودش هم مثل او بود.
وست سناریوها و لحظات زیادی را معرفی میکند که شبیه آینههای غیرمستقیم یکدیگر هستند، شخصیتها را به شخصیتهای دیگر منعکس میکنند، و (شاید) تکهها و تکههایی از شخصیتهای اضافی و همچنین سنگهای محک فرهنگی را که ممکن است معنایی در “ممکن” داشته باشند یا نداشته باشند، منعکس میکنند. ” خانه های کامرون و کنت از نظر جغرافیایی آینه یکدیگر هستند. کنت نام شخصیتی در شاه لیر است که تبعید می شود اما خود را مبدل می کند و مخفیانه به حضور لیر بازمی گردد و نزدیک می ماند و امیدوار است که پیرمرد را از بدترین تمایلاتش محافظت کند. نورا نام قهرمان نمایشنامه هنریک ایبسن یک خانه عروسک است که درباره زن و مادری جوان قرن نوزدهمی است که خانواده اش را به دنبال خوشبختی ترک می کند. نام خانوادگی خانواده اصلی ادوین است، شخصیت اصلی آخرین رمان ناتمام چارلز دیکنز، رمز و راز ادوین درود. این به اعتبار فیلمساز است که می تواند بگوید: «هیچکدام از این ارتباط ها عمدی نبوده است» و آیا شما او را باور می کنید. با این حال، برای ضربه زدن، منتظر بمانید تا بعد از دیدن «Linoleum» و سپس آنچه را که دیکنز به یکی از دوستانش در مورد آخرین رمانش درست قبل از مرگش در نامه ای گفته است، جستجو کنید.
هنگامی که کامرون به ملاقات پدر سالخورده خود مک (راجر هندریکس سایمون) مبتلا به زوال عقل در یک مرکز مراقبت از حافظه می رود، مک دو بار مفهوم نوار موبیوس را توضیح می دهد، سپس دوربین به سمت جانبی حرکت می کند تا تکرار سوم را که در آینه اتفاق می افتد نشان دهد. زندگی کامرون آینه ای جزئی از زندگی پدرش است. هر دوی آنها مهندسانی بودند که تصمیم گرفتند مدتها پس از پذیرش ناسا به فضا بروند. قرار گرفتن خانه های کامرون و کنت در مقابل یکدیگر آینه دیگری را ایجاد می کند.
آینهها، بازتابها و پردههای زیادی در این فیلم به کار رفته است. اما آنها توسط وست و فیلمبردار اد وو (که استادان گذشته مانند هریس ساویدز را که زمانی هشدار داده بود، “چیزها را خیلی زیبا نکنید”) به گونه ای قرار داده شده اند که شما را وادار کند به آنچه در کادر اتفاق می افتد توجه دقیق تری داشته باشید. در آن لحظه، اما بدون اینکه دقیقاً به چه چیزی فکر کنید. نویسندگی و کارگردانی وست، عکاسی وو، موسیقی سینتی مارک هدلی تقریباً در اوایل دهه 80، تدوین کیارا برتون، و بقیه تلاشهای تیم سازنده با هم هماهنگ هستند. در بخشهای غناییتر (مانند مونتاژ موسیقی اسلوموشن که دنیای شخصیتهای اصلی را میسازد)، خود فیلمسازی در مرکز صحنه قرار میگیرد، نه به شکلی نمایشی یا سلطهجویانه، بلکه به گونهای که گویی بازیگران و فیلمسازان فقط سرگرم سرگرمی هستند. مانند بچههایی که سعی میکنند ببینند چه مدت میتوانند بادکنک را به اطراف بکوبند بدون اینکه اجازه دهند بالن به زمین برخورد کند.
گافیگان، که قبلاً بارها ثابت کرده است که یک بازیگر شخصیت در سطح نیک آفرمن/جان کارول لینچ است، در اینجا در دو نقش دوباره آن را ثابت کرده است. به نظر میرسد که او کاملاً در غم و ناامیدی یکی از آنها زندگی میکند. Nacon که بیشتر برای «The Walking Dead» شناخته میشود، شخصیتی را که اگر با دقت به تصویر کشیده نشود، میتواند به کلیشه تبدیل شود. چهره، مدل مو و رفتار راش یادآور قهرمان «تقریباً معروف» است، اما چیزی منحصر به فرد در کار او سنگین و غم انگیز است که شخصیت او را به ادوینها متصل میکند، آنهایی که همگی با مالیخولیا دست و پنجه نرم میکنند، حتی وقتی در حال تفریح هستند.
Seehorn در ابتدا به نظر می رسد که در نسخه بهتر نوشته شده یک فیلم مستقل استاندارد Suffering Wife گیر کرده است، اما در نیمه راه داستان، شما شروع به درک این موضوع می کنید که چرا او می خواست این نقش را بازی کند. تحویل او در اواخر فیلم یک عبارت رکیک دو کلمهای که شنیدهاید (و شاید گفتهاید) آن را دوباره تقویت میکند و با لایههایی از بینش آن را سرمایهگذاری میکند – و توجه کنید که چگونه فیلم برای چند ثانیه بعد از آن به عنوان شخصیت روی سیهورن باقی میماند. به معنی و عواقب عمل فکر می کند. فیلم مشمع کف اتاق این کار را با بسیاری از شخصیتها انجام میدهد: پس از یک لحظه بزرگ، ضربات بیشتری به آنها میدهد تا بتوانند به جای یکی، دو یا سه چیز را در شما احساس کنند.
آیا همه چیز در فیلم جواب می دهد؟ نه. اگر فشار داده شود، میتوانم بگویم که تا این لحظه، فیلمهای آمریکایی زیادی درباره پسران حومه شهر در بحران میانسالی ساخته شده است که حتی وقتی «Linoleum» شما را متقاعد میکند که هرگز فقط به این موضوع مربوط نمیشود، ممکن است همچنان احساس کنید که دیدهاید. قبلاً و دیگر نیازی به دیدنش نبود. همچنین میتوان گفت که اگر فیلم را حتی از مراحل بستهبندی هم نمیگذراندیم، حتی بهتر دوست داشتیم (تدوین در انتهای آن کلاه را بالای کلاه میگذارد، اگر منطقی باشد). با این وجود، قدردانی میکنیم که چگونه، مانند یک «Twilight Zone» خوب و مانند برخی از فیلمهای استیون اسپیلبرگ، به نظر میرسد که یک کار واحد و واضح انجام میدهد، زیرا پوششی را میدهد که برای انجام همزمان چندین کار کوچکتر و ظریف تر نیاز دارد. زمان. این یک فیلم کوچک است که نوسانات بزرگی دارد.