فضای سورئال تقریباً فراطبیعی «All of Us Strangers» اندرو هی از همان اولین پلانها وجود دارد، جایی که نور غروب خورشید که از پنجرههای ساختمان آپارتمان جدید میگذرد، طلایی نافذ و تقریباً مذاب به نظر میرسد. چیز عجیبی در مورد نور وجود دارد، مانند حساس بودن آن که به ویژه به سمت این ساختمان دراز می کند. سپس خود ساختمان وجود دارد. بیشترش خالیه فقط دو نفر ساکن هستند. مثل این است که ساختمان در فضایی شناور است که زمان یا فرو می ریزد یا مانند آکاردئون دراز می کشد. همه چیز ممکن می شود، چیزهایی مانند ایجاد یک رابطه عشقی شکننده و غیرمنتظره، یا، غریبه، مانند توانایی صحبت کردن و ملاقات با مردگان. «All of Us Strangers» این کارها را انجام میدهد و از اولین باری که میبینیم نور طلایی به پنجرههای ساختمان برخورد میکند، حس غیرعادی ایجاد میکند، مثل اینکه با پرتگاه وسیع فضا که مخصوص این زمان، این مکان است، برخورد کرده است.
اثر دیگر اندرو هیگ نشان دهنده علاقه کارگردان به روابط و صمیمیت است (البته نه به شیوه ای ماورایی). «Weekend» درباره تبدیل یک غرفه یک شبه به چیزی اساسیتر بود، همانطور که از عنوان نشان میدهد، در یک بازه زمانی فشرده اتفاق میافتد. از سوی دیگر، «45 سال»، شکست ویرانگر یک رابطه را نشان داد. هر دو فیلم حساسیت هیگ به رفتار انسانی و همچنین مراقبت خوبی که از بازیگرانش می کند، اتاقی که به آنها برای احساس و خلق کردن می دهد را نشان می داد. شارلوت رمپلینگ برای «45 سال» نامزد جایزه اسکار شد و جای تعجب نیست. هایگ بازیگران را دوست دارد. «All of Us Strangers» یک کوارتت است که چهار اجرای به یاد ماندنی از اندرو اسکات، پل مسکال، کلر فوی و جیمی بل را به نمایش می گذارد.
اسکات نقش آدام را بازی میکند که برای اولین بار دیده شد که در آن درخشش مذاب وهمآور غوطهور است، گویی به سمت آن کشیده شده است. او یک فیلمنامه نویس است که قرار است روی یک فیلمنامه جدید کار کند، اما در عوض آن را به تعویق انداخته است. یک شب تنها ساکن دیگر ساختمان در خانه اش را می زند. این هری (مسکال) مست، لاس زدن، جذاب است و به دنبال یک ارتباط است. هیچ اتفاقی در آن شب نمی افتد، اما یک رشته ظریف برقرار می شود.
گاهی آدام سوار اتوبوس میشود و به خانهای میرود که در حومه شهر در آن بزرگ شده است. والدین او (فوی، بل) در داخل خانه زندگی می کنند، که در یک تصادف رانندگی در زمانی که آدام 12 ساله بود جان باختند. آدام جلوی در ظاهر می شود و والدینش مشتاق هستند که درباره کارهایی که او در تمام این مدت با خودش انجام داده است بشنوند. این یک دیدار مجدد است، اما شدت احساس بیش از حد است. این حس «خیلی زیاد» به فیلم سرازیر میشود: هر تعاملی با صحنههای بعدی بین آدام و هری، آدام و مادرش، آدام و پدرش، متناوب میشود. هیچ پرکننده ای وجود ندارد، هیچ خرابی وجود ندارد. این یکی پس از دیگری کاتارسیس سنگین است.

هر چند لمس هایگ سبک است. او چیزهای اضافی و حواس پرتی را حذف کرده است. «All of Us Strangers» که بر اساس رمان «غریبهها» نوشته رماننویس ژاپنی تایچی یامادا (که ماه گذشته در سن 89 سالگی درگذشت) در سال 1987 ساخته شد، درباره مردی است که از مخفیگاه بیرون میآید و با گذشته و حال خود به طور همزمان روبرو میشود. از دست دادن پدر و مادر خود در یک تصادف رانندگی در سن 12 سالگی، البته، یک رویداد تغییر دهنده زندگی است. او تمام زندگی خود را بدون شاهد گذرانده است. دیدار مجدد خالی از دردسر نیست. وقتی به مادرش میگوید همجنسگرا است، او شوکه میشود. مثل این است که او هرگز چنین چیزی را نشنیده است. او نگران است که این یک زندگی “غمگین” برای او باشد، یک زندگی تنها. دیدگاه های او قدیمی است. (هرچند طرف دیگر این است که ترس های او بی اساس نیست. آدام غمگین است، آدام تنها است.) وقتی او خبر را به پدرش می گوید، تعامل کمی متفاوت می شود. (جیمی بل، همیشه یک بازیگر جالب، اینجا فقط دلش میسوزد.)
این چیزهای بالقوه مادلین با کار همه بازیگران بالا می رود. آنچه در اینجا مهم است فقط آنچه گفته می شود نیست، بلکه احساسات زیر آن است. هر چهار مجری احساس ناب و رقیقناپذیری را در اجراهای خود میریزند. این احساس به ماوراء طبیعی «All of Us Strangers» احساس واقعیت می دهد. اگر دوباره پدر و مادر مرده خود را ملاقات کنید ممکن است اینگونه پیش برود. دوست دارید آنها شما را بشناسند. خیلی چیزها داری که نتونستی بگی شما می خواهید سعی کنید آنها را بگویید. هیچ بیدمشکی در اطراف وجود نخواهد داشت، هیچ صحبت کوچکی وجود ندارد. شهامت رسیدن به اصل مطلب را دارید.
در زمان واقعی، رابطه بین هری و آدام با حساسیت و مراقبت آشکار می شود. آدم که تقریباً مجرد است، از تماس جنسی ناراحت است و در عین حال مشتاق آن است. شکاف نسلی وجود دارد. هری هیچ مفهومی از ارتباط جنسی با حکم اعدام احتمالی ندارد. آنها مسائل را مطرح می کنند. این صحنهها نیز شگفتانگیز هستند (و باعث میشوند واقعاً کمبود عاشقانههای صریح بزرگسالان در سینما را احساس کنید). اگر بین آدام و پدر و مادرش بحث کوچکی وجود نداشته باشد، در مورد آدام و هری هم همینطور است.
ممکن است برخی از “All of Us Strangers” کار نکنند، به خصوص پایان بندی که به نظر پیچیده و از پیش تعیین شده بود. این فرضیه ممکن است برای برخی مهم به نظر برسد، یک جلسه خانواده درمانی مصنوعی. ما به دنبال نقاط کورم هستیم، مقاومت را زیر سوال میبریم، از خود میپرسیم که فیلم در تلاش است چه کار کند و آیا آن را با موفقیت انجام میدهد یا نه (برخلاف آرزوی ساخت یک فیلم دیگر). «همه ما غریبهها» چنان پاسخ شخصی قوی ایجاد کرد که توانایی ما برای بازجویی از آن را از بین برد. فاصله نداشتیم ما دوست داریم دوباره با پدر صحبت کنیم و به او بگوییم که حالمان خوب است، به او بگوییم که نگران نیست. دوست داریم دوباره صورتش را ببینیم و خنده اش را بشنویم. از طریق «All of Us Strangers» ما آن فانتزی را به صورت نایب زندگی کردیم. احساسات بسیار زیاد بود.
غم انگیز ترین و قشنگ ترین بود توناژ رنگ ها احساسات اندرو که تو هر صحنه داشت زندگی میکرد اصن حس نمیکردی فیلمه انگار واقعی بود اون حس تنهایی و سختی کشید دیالوگ اخر که هری بش گفت امیدوارم هیچ وقت تو قلبت پیچیدگی دوباره پیش نیاد داشتو واقعا حس کردم جوری که از نقشش به خوبی بر اومد و اونو ادا کرد صحنه اخر اونقدر عمیق و عجیب و قشنگ بود از اول فیلم تا اخر گریه کردم:)
توی انتخاب فیلم سخت پسندم
ولی این واقعا قشنگ بود به قول کامنت دوستمون انگار واقعی بود
آدام رو عمیق درک کردم و آخر فیلم هم بشدت مبهم و غمگین بود که منو به گریه انداخت
واقعا عالی بود
سپاس از دیدگاه شما
وای چه فیلم تلخی بود! آخرش خیلی غصه خوردم. تو دقایق پایانی انگار میخواست یه داستان دیگه رو شروع کنه! اینکه اصلا رابطه ای بینشون نبوده. هری هم یه روح بود مثل والدینش. البته تو دیدار اول زنده بود با توجه به لباسی که تنش بود و با همون لباس مرده بود، بعدش دیگه همه فیلم توهم بود. البته این نظر و برداشت خودمه :(