در اوایل فیلم Here ساخته بس دووس، استفان (استفان گوتا) کارگر ساختمانی رومانیایی ساکن بروکسل، با یکی از دوستانش ایستاده و قطارهای شهری را تماشا می‌کند. دوستش به او می‌گوید که اولین قطارهای اروپا “از اینجا آمدند.” بعداً در فیلم، استفان در کنار شوکسیو (لیو گونگ)، زنی که به تازگی با او آشنا شده، می‌ایستد و از نقطه ای جنگلی به شهر نگاه می‌کند. پس از مدت ها سکوت، به او می‌گوید که اولین قطارهای اروپا از اینجا آمدند. در هر دو لحظه بحث دیگری وجود ندارد. این فقط یک واقعیت کوچک است که توسط یک دوست به دوست دیگر ارائه می‌شود، که سپس به شخص دیگری می‌رسد. تبادل دوم اولی را روشن کرد و بر اهمیت آن تأکید کرد. در فیلم Here آنچه اهمیت دارد این نیست که چه چیزی ارائه می‌شود، بلکه خود عمل ارائه است. 

 این دیدگاه فلسفی روی کاغذ بسیار بزرگ به نظر می‌رسد، اما در رویکرد داووس آرامش بخش و جذاب است. Here بیشتر تجربی است تا داستان محور. چیزهای بزرگ نه در کلمات، بلکه از طریق حرکات، فیزیکی و احساسی اتفاق می‌افتند. اشاره به چیزی که می‌خواهید آنها را ببینند. دستان خود را باز کنید تا به کسی نشان دهید چه چیزی در دست دارید. بنابراین، اگرچه Here فیلمی پرجمعیت است، اما احساس یک جمع را دارد، گروهی که با پیشنهادات – گفتگو، گوش دادن، نگاه کردن، حتی در برخوردهای تصادفی کوتاه ایجاد شده است. 

 استفان و شوکسیو تا حدود 40 دقیقه دیگر اصلاً ارتباط با یکدیگر را قطع نمی‌کنند. آنها در یک شب بارانی که او برای غذاخوری به رستوران آمد و تصمیم گرفت در آنجا غذا بخورد آشنا شدند. سوسو زدن جرقه ای بین آنها وجود دارد، آگاهی از دیگری به عنوان یک انسان کامل. همدیگر را می‌بینند. دفعه بعد که آنها ملاقات می‌کنند نیز تصادفی است. 

فیلم Here

استفان در آستانه رفتن به خانه در رومانی برای دیدار با خانواده است. شوکسیو بریولوژیست است که روزها خزه ها را زیر میکروسکوپ مطالعه می‌کند و شب ها در رستوران چینی عمه اش به کمک او می‌رود. استفان یقه آبی است، شوکسیو دانشگاهی است. آنها در مدارهای کاملاً متفاوتی در گردش هستند. شوکسیو به طور موقت در “دنیای بی نام” رها شد. استفان به خواهرش می‌گوید که روزهایش را «سرگردان» می‌گذراند. استفان یک تلنگر واقعی است. 

 فیلم دووس یک فیلم فلانور است. جاهایی برای رفتن وجود دارد، اما عجله ای برای رسیدن به آنجا نیست. استفان با باقی مانده سبزیجات در یخچالش سوپ درست می‌کند و آن را در ظرف های تاپرور می‌ریزد. او به ملاقات دوستش در محل کار می‌رود، همچنین به دیدار خواهرش در محل کار می‌رود، و می‌رود تا ماشینش را که توسط یک دوست مکانیک (تئودور کوربان) در حال تعمیر است، سرکشق کند. استفان برای همه ظروف سوپ می‌آورد. خیلی بی سر و صدا سخاوتمندانه است. ژستش مورد توجه قرار نمی‌گیرد، اما همه سوپ را می‌خورند. درست کردن غذا برای مردم کار به شدت دوست داشتنی است. موضوع سوپ، درست مانند نظر قطارها، تا زمانی که تکرار نشود، نشان نمی‌دهد که چقدر مهم است. 

 اسم فیلم را می‌توان به صورت تحت اللفظی خواند. حین بررسی، خزه های شوکسیو یک جهان پرشور و سبز رنگ است که هیچ مرز و محدودیتی برای رشد آن ندارد. خزه سخت است، خودش را از بتن عبور می‌دهد، زنده می‌ماند. Here بین شهر و طبیعت به این سو و آن سو می‌رود. بروکسل به اندازه کافی صمیمی است که طبیعت با فضاهای سبز و جنگل کامل درست خارج از شهر در آن گنجانده شده است. طبیعت در شهر قرار دارد، اما آن جرثقیل های ساختمانی که در صحنه اول مشاهده می‌شوند به ما می‌گویند که طبیعت شاید نبرد را ببازد. 

 طراحی صدای Boris Debackere بسیار عالی است. وزوز زنبورها، زمزمه باد، خش خش علف های بلند، صدای پرندگان، تق تق دارکوب ها، رونق های ساخت و ساز دوردست وجود دارد. گاهی اوقات بیشتر صدا از بین می‌رود و فقط دارکوب یا زنبورها باقی می‌ماند. این یک اثر تقریباً سرگیجه آور دارد. استفان و شوکسیو در میان جنگل قدم می‌زنند، و گاهی صدای پاهایشان روی خاک به گوش می‌رسد، گاهی اوقات صدای پایشان از این فضا رها می‌شود و فقط صدای وزوز زنبورها باقی می‌ماند. این یک طراحی صدای خیره کننده و دراماتیک است. 

 گریم وندکرکهوو، دوربین خود را بر روی دنیای طبیعی با تمام شکوه میکروسکوپی آن متمرکز می‌کند. او تا جایی که ممکن است به قطره ای نزدیک می‌شود که روی لبه ی برگ می‌لرزد، سبزی عمیق خزه ای که روی تنه های درختان پخش می‌شود. نمای طبیعت در همه جا پراکنده شده اند: حتی در صحنه های شهر، آگاهی از طبیعت وجود دارد، هنوز هم همان بیرون، همان جا. 

 عنوان فیلم قابل تامل است. مثل یک کتاب مصور کودکانه است: Here شهر است، Here جنگل است. Here همیشه همین الان است. اینجا نزدیک است، در حالی که «آنجا» دور است. شوکسیو به استفان اشاره می‌کند که نزدیک شود، تا بتواند خزه را به او نشان دهد: “اینجا، نگاه کن.” استفان سوپ را آماده می‌کند، “این هم سوپ.” قطارها از اینجا می‌آیند، آیا می‌دانستید؟ استفان و شوکسیو حتی نام خود را با هم رد و بدل نمی‌کنند، اما هر چیز دیگری را نام می‌برند. مایه آرامش این است که دو فلانور باشید که در جنگل پرسه زده، اشاره کرده و می‌گویند: “اینجا، ببین”، از خودشان، از توجه، دانش، و زمانشان تقدیم می کنند.  در یک “دنیای بی نام”، شاید این تنها چیزی باشد که واقعاً می توانیم برای آن تلاش کنیم.  در اینجا و اکنون، همه چیز است. 

امتیاز این مطلب
Shares:
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *