صادق چوبک در کتاب صوتی نفتی که یک داستان کوتاه تأثیرگذار و به‌یادماندنی‌ست، به‌سراغ یکی از زنانی رفته است که سال‌ها در آرزوی رسیدن شاهزاده‌ی سوار بر اسب سفید، زندگی خود را سپری کرده‌اند. عذرا آرزو دارد که روزی با مرد رؤیاهایش آشنا شود و به خانه‌ی بخت برود. او برای رسیدن به این آرزو، به هر دری می‌زند… در این پست به نقد و بررسی کتاب نفتی می پردازیم.

نقد و بررسی کتاب نفتی

صادق چوبک (Sadeq Chubak) در کتاب صوتی نفتی روایتگر داستان زنی ناکام است که می‌خواهد هرچه‌زودتر ازدواج کند و از خانه‌ی پدری خارج شود. داستان زمانی شروع می‌شود که عذرا به امامزاده رفته است و برای رسیدن به آرزویش، دخیل می‌بندد. دستان راننده‌ی اتوبوسی سال‌ها پیش، بدن عذرا لمس کرده است و او هنوز هم در انتظار آن دستان، می‌سوزد.

صادق چوبک از زاویه دید سوم شخص مفرد برای روایت داستان استفاده می‌کند تا مخاطب هر چه بهتر با شخصیت اصلی کتاب صوتی نفتی آشنا شود. یکی از دیگر شخصیت‌های مهم کتاب، نفتی است که سال‌هاست برای خانواده‌ی عذرا نفت می‌آورد و عذرا با هیچ مرد دیگری جز او، به‌طور مداوم در ارتباط نیست.

داستان «نفتی» یکی از یازده داستان کوتاه کتاب خیمه شب‌بازی است. صادق چوبک یکی از نویسندگان بزرگ ادبیات معاصر ایران بود که با داستان‌هایش، جامعه‌ی زمان خود را به‌خوبی به تصویر کشید. او از کلمات عامیانه‌ی بسیاری در داستان‌هایش بهره برده و اوضاع اجتماعی آن دوران را با چیره‌دستی تمام توصیف نموده است.

کتاب صوتی نفتی ذیل مجموعه‌ی روایت آواهای سوپرانو (از نشر نوین کتاب گویا) به انتشار رسیده است. امید که از شنیدن آن لذت ببرید.

درباره مجموعه روایت آواهای سوپرانو

زنان، در ایران و سایر نقاط جهان، هر کدام داستان‌هایی را در دل خود پنهان کرده‌اند. مجموعه روایت آواهای سوپرانو، راوی صدای زنانی از سراسر جهان است. این مجموعه شامل داستان‌های کوتاه صوتی از برترین داستان‌نویسان ایران و جهان مانند صادق هدایت، صادق چوبک، آنتون چخوف و ارنست همینگوی است و حسین مسعودی آشتیانی سرپرستی آن را بر عهده دارد.

کتاب صوتی نفتی برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به شنیدن داستان‌های کوتاه ایرانی علاقه دارید، کتاب صوتی نفتی برای شما مناسب است.

در بخشی از کتاب صوتی نفتی می‌شنویم

با شتاب و چابکی از سر جایش بلند شد. چند ماچ چسبان صدادار، خیلی شهوانی و از روی دل‌پری به روی ضریح کرد. آن‌وقت بی‌آنکه دست‌هایش را از معجر بردارد، دو بار دور قبر طواف کرد و باز سر جای اولش نشست. در این‌جا دوباره گرهی را که بسته بود با ملایمت کشید و آن را آهسته نوازش کرد. اما وقتی دید یک دخیل زمخت دبیت سربی‌رنگ که قبلاً در آن‌جا بسته بودند، روی دخیلی که خودش بسته بود افتاده، خُلقش تنگ شد و با غیظ، گره شَله را از زیر دخیل دبیت سربی بیرون کشید. چند بار آن را نوازش کرد. مثل باغبانی که بدون انتظار، گل اصیلی را در میان انبوهی از علف خودرو یافته باشد. آن را از میان دخیل‌های دیگر، مشخص و نمایان ساخت. اما ناگهان یکه خورد و به نظرش رسید که شاید آن را هم مردی برای سفیدبختی بسته باشد!

امتیاز این مطلب
Shares:
دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *