“میترسم در اشتباهی زدی.”
وقتی پل (برندان راک) این کلمات را به زن بی نامی می گوید که در نیمه یک شب طوفانی در تریلر منزوی خود ظاهر می شود، ناراحتی بی کلام که از قبل در «تو هرگز مرا پیدا نخواهی کرد» به خود می لرزد. وحشت. ما می دانیم چه چیزی در راه است. ما قبلا آن را دیده بودیم.
فقط، ما نداریم. «تو هرگز مرا پیدا نخواهی کرد» اولین فیلم از فیلمسازان استرالیایی ایندیانا بل و جوزیا آلن، فیلمی منحصر به فرد و شگفت انگیز است که قطعاً «چیز» خودش است، البته غرق در سنت ترسناک. احساس ابهام، عدم اطمینان از اینکه به چه فکر کنیم، از چه کسی ریشه یابی کنیم، آنقدر غلیظ است که تقریباً یک ماده جامد است. این دو شخصیت از میان لجنهایی از سوء ظن و پارانویا عبور میکنند. بافت «هرگز مرا پیدا نخواهی کرد» به طرز ماهرانهای حفظ شده است، به طوری که آمیزهای از ترس خالص و سردرگمی تیره در فضا به کابوس بیداری تبدیل میشود، یا یکی از آن رویاهایی که میدانی چیز وحشتناکی در تعقیبت است، و تو در آن یخ زدهای. محل.
زنی که در خانه پل ظاهر می شود در تیتراژ برچسب «بازدیدکننده» گذاشته شده است که به او مفهومی نیمه ماوراء طبیعی می دهد، هرچند که او به وضوح از گوشت و خون است، می لرزد و می چکد. بازدیدکننده جردن کوان جیوهای است، گیجکننده، با تکانهها و پاسخها سوسو میزند، برخی قابل تشخیص هستند، برخی دیگر نه چندان. پل در یک تریلر تیره و تار در جایی زندگی می کند که به نظر می رسد وسط ناکجاآباد است. این که چگونه این زن پابرهنه حتی در چنین ساعت دیرهنگامی به او رسیده است توضیح داده نشده است. داستان او – او در ساحل به خواب رفت و در حال راه رفتن “خانه” بود – منطقی نیست. وقتی او دوباره داستان را تعریف می کند، جزئیات تغییر می کند. او به وضوح دروغ می گوید. پل ابتدا تنها دیده میشود، تودهای از یک مرد خیس، خیس از احساس (اگرچه نام بردن از آنچه او احساس میکند سختتر است)، پشت میز کوچکش نشسته و به صدای طوفان که روی دیوارهای نازک فریاد میزند گوش میدهد. حتی قبل از اینکه بازدید کننده ظاهر شود، چیزی بسیار بسیار اشتباه است.

رفتار کلی زن با شرایط او ناسازگار است. او سعی می کند روی چیزها چهره ای شجاع نشان دهد. او می پرسد که آیا او می تواند او را به شهر برساند. او مدام به او می گوید که باید صبر کنند تا طوفان بگذرد. او به او پیشنهاد میکند که اجازه دهد لباسهایش خشک شود، چای درست میکند، دوش آب گرم به او پیشنهاد میکند، سوپ درست میکند. سایه ها آنقدر تاریک است، طوفان آنقدر بلند است، صدای چکه ها و چکه ها و زوزه های هوا، مهربانی معمولی را شیطانی جلوه می دهد. او چه کار دارد؟ اما همه چیز آنقدر ناپایدار است که تعجب می کنید که او نیز در حال انجام چه کاری است. خیلی حرف می زند، اما کم حرف نیست. او مانند زیر آب حرکت می کند و افکارش به همان اندازه آهسته و عمدی هستند. او در مورد ترس و پارانویا، خواب در مقابل بی خوابی با هواپیماهای بدون سرنشین صحبت می کند، و او گوش می دهد، گاهی اوقات به پرچم های قرمز خطر بالقوه هشدار می دهد، اما گاهی اوقات در ریتم های او مکیده می شود. ویزیتور در این محیط وهم آلود به طرز عجیبی راحت است و به اشیاء و ریزه کاری هایی که در اطراف دراز کشیده است نگاه می کند و آشکارا زیر و رو می کند. سایه ها ضخیم و غیر قابل نفوذ هستند، حتی وقتی برق قطع می شود.
بل فیلمنامه فوق العاده ای را نوشته است. فقط دو شخصیت در فیلم وجود دارد و دیالوگ های زیادی در آن وجود دارد. پل در تخیلات تاریک بی خوابی خود گرفتار شده است، ترس از چیزی که ممکن است بیرون تلاش کند وارد شود. چیزی هیپنوتیزم کننده در صدای او وجود دارد. بازدید کننده با پایانه های عصبی خود گوش می دهد. او می خواهد برود. اما او می ماند.
سرعت آهسته است و طراحی صدا ظالمانه است: زوزه های باد، چکه چکه ها، ناله های لوله ها، کف ها و صندلی ها که گاهی اوقات مانند صدای انسان در عذاب به نظر می رسند. فیلمبرداری مکس کورکیندیل، همراه با طراحی صحنه، یک شاهکار بد خلق و خوی غم انگیز است. طرح رنگ به قدری کنترل شده است – زنگها و طلاهای کثیف که با تکههایی از سیاهی کامل قطع میشوند – که وقتی رنگهای دیگر میآیند – آبی فلورسنت، نقرهای، خاکستری – به اندازه شلیک تفنگ هشداردهنده است. مواقعی وجود دارد که طوفان آنقدر شدید است که مانند یک حیوان وحشی به سقف و دیوارها می کوبد. پل و بازدید کننده، نگران به سقف نگاه می کنند. به نظر می رسد هر دو در خطر هستند. در دنیای «تو هرگز مرا پیدا نخواهی کرد»، این ممکن است به خوبی درست باشد.
شاید همه چیز همان طور باشد که به نظر می رسد: پل مردی تنها است که از جامعه عقب نشینی کرده است، که توسط یک تراژدی از بین رفته است، و بازدید کننده یک دختر آزاده است که به قول خودش در “موقعیت های گنگ” قرار می گیرد. اما سرنخ هایی وجود دارد. دینامیک قدرت مانند رودخانه ای است که بین پل و بازدیدکننده به این سو و آن سو سقوط می کند. در نقاط مختلف، کاملاً قابل باور است که بازدیدکننده کسی است که پل را تهدید می کند. در مواقع دیگر برعکس است. این فیلم به قدری پر از ترس و عذاب است که احساس عدم اطمینان در مورد انگیزه های بازدیدکننده یک دستاورد وحشیانه است. هر دو بازیگر بازی های باورنکردنی ارائه می دهند، شخصیت های بازی با احساسات و اسرار متوقف شده اند. “تو هرگز مرا پیدا نخواهی کرد” به شدت زنده است.
یک “پیچش” وجود دارد که ممکن است غافلگیر کننده باشد یا نباشد. نکاتی وجود دارد، اما حال و هوای کلی آنقدر بیثبات است که خود فیلم در حاشیه است. پایانها گاهی اوقات در فیلمهای پر تعلیق این چنینی یک افت قیمت هستند. کنار هم قرار دادن قطعات باعث می شود کل کمتر از اجزای آن به نظر برسد. «تو هرگز مرا پیدا نخواهی کرد» به اندازه فیلمهای دیگر از این بابت رنج نمیبرد، عمدتاً به این دلیل که فضای غمانگیز و در عین حال پربار برای مدت طولانی به طرز استادانهای حفظ شده است. سفر به قدری وحشتناک است که مقصد به سختی مهم است. تا زمانی که انجام دهد.