با دیدن عنوان فیلم در ابتدا امیدوار بودیم این فیلم مستندی در مورد جو چمبرز باشد، درامر بزرگ جاز که همکاری با ویبرافونیست بابی هاچرسون در دهه 1960 نقطه عطفی از آهنگسازی را رقم زدند و فرانک زاپا از او تاثیر گرفت. فیلم صداقت جوزف چمبرز را در ادامه بررسی کرده ایم.
اما نه. همانطور که عنوان مشخص میکند، فیلم درباره جوزف چمبرز است، نه “جو” و این جوزف چمبرز یک موسیقیدان سیاهپوست نیست، بلکه یک مرد سفیدپوست روستایی با مشکلات زیاد است. بازیگر نقش جوزف کلین کرافورد است که در فیلم The Killing of Two Lovers در سال 2021 جایزه دریافت کرد. در این فیلم او نقش یک مرد سفیدپوست روستایی ریشدار با مشکلات را برعهده گرفت که به تیراندازی به همسر سابق و نامزد جدید او فکر می کند.
این فیلم به نویسندگی و کارگردانی رابرت ماچویان(Robert Machoian) است و صحنه اول فیلم شخصیت اصلی ما را نشان می دهد که در حال تراشیدن ریش است. او قسمتی از از موهای پشت لب خود را به جا میگذارد و به همسرش میگوید «سبیل شکارچی» اوست. در یک گفتگوی آشکار بین او و همسرش، تس (جوردانا بروستر)، متوجه می شویم که جوزف میخواهد صبح به شکار برود.
تس مخالف سفر است. او می خواهد جوزف در رختخواب بماند. تس به جوزف میگوید که نیازی نیست به شکار برود زیرا زندگیشان با کار کردن در بیمه تامین میکند و در این کار مهارت دارد. او و جوزف برای بزرگ کردن فرزندان خود در یک محیط امن به منطقه روستایی محل تولد تس (پل سیتی، آلاباما) نقل مکان کردند. جوزف اصرار دارد که اگر اوضاع بدتر شود، ممکن است لازم باشد که بتوانیم از خود دفاع کنیم.


جوزف میخواهد مهارتهایی را به دست آورد تا بتواند در صورت اتفاقات وقوع آخرالزمانی از خانواده خود مراقبت کند. جوزف تا چه اندازه در مهارت های تیراندازی آماده است؟ نه خیلی. او در واقع باید یک تفنگ و یک وانت را از یکی از دوستانش قرض بگیرد، تا قبل از طلوع آفتاب حرکت کند. هنگامی که او وارد ملکی می شود که قرار است در آن شکار کند متوجه میشود یکی از دوستانش یک قطعه زمین خصوصی برای شکار دارد. او برای مدتی چرت می زند. با توجه به اینکه یکی از قوانین اصلی شکار گوزن این است که شکارچی ساکت بماند و بیحرکت باشد و این استراتژی در واقع بهترین کار است. سپس پایین می رود و در جنگل قدم می زند، بدون اینکه ردی از خود پشت سرش بگذارد. او میفهمد که شکار گوزن و آهو واقعا کار کسل کننده ای است.
خیلی زود از راه رفتن دست میکشد و در جنگل می ایستد. حدود نیم ساعت جوزف در حال قدم زدن بر روی زمین است و با صدای بلند میخواند: «من مرد سبیلی هستم/پادشاه کوه، بله هستم». این لحظات فیلم واقعا کسل کننده است. جوزف صدایی می شنود و به اطراف می پیچد و وحشت زده شلیک می کند. و به زودی متوجه می شویم که با این یک گلوله او نه یک آهو بلکه یک مرد را به زمین انداخته است. چه شانسی. چه هدفی!
به هر حال او به طور معجزه آسایی به ماشینش برمی گردد و گریه می کند به درگاه خدا دعا می کند و سپس به صندوق ماشین نگاه می کند و یک بیل و کلنگ میبیند. او به فکر دفن کردن مرده است ولی اگر آن مرد واقعاً نمرده باشد چه؟
میتوان گفت این فیلم خوش ساخت است و اگر از فیلمهایی که در مورد بحران زندگی مردان سفید پوست در ایالات متحده است خسته نشدهاید، ممکن است برای شما جالب باشد. اما برای برخی افراد مخصوصا منتقدان فیلم این فیلم خسته کننده، از نظر زیبایی شناختی غیر جذاب و پیش پا افتاده است. در واقع فیلم درباره مردی است که پشت سر هم تصمیمات اشتباه میگیرد و در آخر صداقت او را مجبور به انجام کاری اخلاقی میکند.