میا هنسن-لوو، فیلمساز، وقایع نگار چیره دست درگیری های داخلی روزمره است که بسیاری از ما می توانیم با آن همذات پنداری کنیم، اما شاید مایل به بحث در مورد آن نباشیم. در «جزیره برگمان»، یک حس تنش حرفهای بین زوجی وجود دارد که داستان را هدایت میکنند. فیلم یک صبح خوب را در ادامه بررسی کرده ایم.
در «خداحافظ، عشق اول»، دردها و دردهای عاشقانه جوانی تأثیر گستردهای بر بزرگسالی دارد. در «چیزهایی که در راه است» اثر هنسن-لوو، یک استاد فلسفه با بحران هویت شخصی و حرفهای مواجه میشود، اما در این مرحله جدید از زندگیاش فرصتی پیدا میکند.
آثار هانسن-لوو از صمیم قلب و در عین حال عمیق، از لحاظ احساسی و ذهنی درگیر هستند به گونهای که کمتر فیلمی جرات تعادل برقرار کردن را دارد. آخرین کار او، “یک صبح خوب” تفاوتی ندارد. ساندرا (لئا سیدوکس) بیوهای است که دخترش لین (کامیل لیبان مارتینز) را بزرگ میکند و به طور فزایندهای مسئولیت مراقبت از پدرش گئورگ (پاسکال گرگوری) را بر عهده میگیرد که بیماری ویرانگر ذهن و استقلال او را با سرعتی نگرانکننده از بین میبرد. در این زمان پر هرج و مرج، او با یک دوست قدیمی، کلمان (ملویل پوپو) دوباره ارتباط برقرار می کند و این زوج دوباره شروع به یک رابطه عاشقانه می کنند. در حال اختلاط بین کارش به عنوان مترجم، بازرسی امکانات مراقبت از پدرش، خرماهای داغ با شعله کهنه، و برداشتن دخترش از مدرسه یا کلاس های شمشیربازی، قلب و توجه او دائماً مورد نیاز است. در همان زمان، خواسته ها و نیازهای او رانده می شود.
آثار هانسن-لوو از صمیم قلب و در عین حال عمیق، از لحاظ احساسی و ذهنی درگیر هستند به گونهای که کمتر فیلمی جرات تعادل برقرار کردن را دارد. آخرین کار او، “یک صبح خوب” تفاوتی ندارد. ساندرا (لئا سیدوکس) بیوهای است که دخترش لین (کامیل لیبان مارتینز) را بزرگ میکند و به طور فزایندهای مسئولیت مراقبت از پدرش گئورگ (پاسکال گرگوری) را بر عهده میگیرد که بیماری ویرانگر ذهن و استقلال او را با سرعتی نگرانکننده از بین میبرد. در این زمان پر هرج و مرج، او با یک دوست قدیمی، کلمان (ملویل پوپو) دوباره ارتباط برقرار می کند و این زوج دوباره شروع به یک رابطه عاشقانه می کنند. در حال اختلاط بین کارش به عنوان مترجم، بازرسی امکانات مراقبت از پدرش، خرماهای داغ با شعله کهنه، و برداشتن دخترش از مدرسه یا کلاس های شمشیربازی، قلب و توجه او دائماً مورد نیاز است. در همان زمان، خواسته ها و نیازهای او رانده می شود.
«یک صبح خوب» به نویسندگی و کارگردانی هانسن-لوو حس ویرانی آرامی دارد. مهم نیست که چقدر برای روابط خود تلاش می کند، ساندرا باید در مقطعی با پدرش خداحافظی کند. دخترش مثل همه بچه ها بزرگ می شود و دیگر روزی به خانه نمی آید تا مادرش را در آغوش بگیرد. نقش کلمان در زندگی او تقریباً نقش حواس پرتی در این روزهای وحشتناک است. با این حال، او مشکلات خاص خود را دارد (یعنی یک همسر و فرزند) که مانع از توانایی او برای بودن در کنار ساندرا می شود و باعث می شود که او به اندازه همنشینی و دلشکستگی او را بگیرد. هانسن-لوو با دقت با این رویدادها به عنوان تراژدی های روزمره برخورد می کند. ساندرا اغلب هق هق گریه اش را خفه می کند یا وقتی غرق در شرکت است خود را بهانه می گیرد، اما باید ادامه دهد. کار و فرزندپروری او فضای زیادی را برای یک فروپاشی چشمگیر نمی گذارد. عزیزانش روی او حساب می کنند.
ما نیز مانند ساندرا، ترس از روزی که پدر و مادرمان خواهند مرد یا این نگرانی را تجربه کردهایم که در پایان آخرین رابطه عاشقانهمان تنها بمانیم. و مانند او، زندگی اغلب ما را مجبور می کند که در غم خود ادامه دهیم، چه آماده باشیم یا نه. اجرای پیچیده سیدوکس این حس تکمیل یک فهرست مشغله ذهنی را به تصویر می کشد، در حالی که از ناامیدی و اشک های روز برای زمانی که او تنها است جلوگیری می کند. سیدوکس تنها با چند حرکت یا خیره شدن می تواند به تماشاگر بگوید که شخصیتش چه می گذرد. چه نوشتن و حذف متنهایی که میخواهد برای کلمان بفرستد و یا ثابت کردن لبخندی نیمه دلش برای دیدار با پدرش وقتی دیگر او را نمیشناسد، حس غم انگیز زیبایی و قدرت در اجرا وجود دارد و اینکه چگونه شخصیت او مراقب مراقبت است. برای دو نسل در حالی که خود را به اندازه کافی برای یک شانس جدید عشقی آسیب پذیر می کند.
مانند چندین فیلم قبلیاش، هانسن-لوو دوباره به فیلمبردار قدیمی دنیس لنوآر پیوست تا لحن بصری فیلمش را با داستانش تطبیق دهد. در صحنههایی که شامل خانههای مراقبت از پدر ساندرا میشود، دیوارهای مؤسسات ممکن است تغییر کنند – از سبز ناخوشایند به زرد محو شده تا آبی کهنه – اما بیجان بودن نورهای فلورسنت به طرز دردناکی در هر مکان وجود دارد. در بیرون، به ویژه در صحنههای کلمان و لین، درخشش طبیعی راههای آپارتمان یا پارک او را با حس امید به آینده روشن میکند. او در این سکانسها زنده است، حتی اگر از دیده شدن بیرون با کلمان ناامن باشد یا احساس کند بهاندازهی کافی به عنوان یک مادر کار نمیکند. بسته به تغییرات فصلی یا احساسی در روایت، این لحظات از پاستیل های سیرکیایی تا رنگ های گرم تابستانی را در بر می گیرد و حال و هوای اصلی را در قلب لحظه بیشتر می کند.
بسیاری ممکن است در مقطعی از زندگی ما فشاری را که ساندرا در «یک صبح خوب» تحت فشار قرار میدهد، احساس کنند – مسئولیتهای خانوادگی را با روابط عاشقانه شخصی و تعهدات حرفهای کنار میزنیم. حتی اگر مانند او در فیلم با آنها برخورد نکرده باشیم، ممکن است این کشمکش را در دوستان، همکاران یا آشنایان خود تشخیص دهیم. سناریوهای فیلم های هانسن-لوو در نگاه اول کمیاب و منحصر به فرد به نظر می رسند، اما در برخی سطوح به طرز دردناکی قابل بازگویی هستند. ممکن است آنها فاقد نمایشهای ملودراماتیک باشند، اما در نحوه برخورد ماهرانه با درد، ناامنی و تنهایی روزانهمان، وحشیانهای آرام در آنها وجود دارد، و هنوز مدتها پس از پایان فیلم با ما طنینانداز میشود.