بعد از موفقیت سریال سقوط که ضربآهنگ و فضاسازیهای متناسبش، نام سجاد پهلوانزاده را به عنوان کارگردانی جوان و با استعداد بر سر زبانها انداخت، این روزها و با نمایش حیثیت گمشده که دومین تجربه او در سریالسازی است و فضای کاملا متفاوتی را از ساخته قبلی او پیش روی تماشاگر قرار میدهد، به راحتی میتوان از ظهور فیلمساز قابل اعتنایی صحبت به میان آورد که از زیر سایه حرف و حدیثها و نامهای بزرگی چون محمد حسین مهدویان بیرون آمده و ضمن یاری گرفتن از مشاورههای آنها، هویتی مستقل برای خود فراهم کرده است. در این مطلب به بررسی قسمت اول تا چهارم سریال حیثیت گمشده می پردازیم.
بررسی قسمت اول تا چهارم سریال حیثیت گمشده
اگرچه شهامت و شجاعت سجاد پهلوانزاده را با پذیرفتن مسئولیت سنگین کارگردانی اولین تجربه حرفهایاش در سریال سقوط ( آن هم در حالی که پیش از این به غیر از تدوین چند سریال و اثر سینمایی فعالیت جدی و مهمی در زمینه کارگردانی نداشته) میتوانستیم درک کنیم اما تسلط تحسینبرانگیز او در اجرای صحنههای پر التهاب و پر تحرک آن سریال که تصویری هولناک و واقعی از جنایات داعش را پیش روی تماشاگر قرار میداد باعث شد که مخاطب به نتیجه تجربیات کارگردانش در زمینه تدوین و مشاورههای فیلمسازی چون مهدویان روی خوش نشان داده و آن را همچون اثری قابل قبول بپذیرد.
حیثیت گمشده اما با فاصله گرفتن از فضای سریال سقوط، مسیر کاملا متفاوتی را نسبت به ساخته قبلی کارگردانش در پیش گرفته و کوشیده با سرک کشیدن به دالانهای مخوف و کمتر شناخته شده پایین شهر، درامی اجتماعی از معضلات متعدد جامعه را با اتکا به داستانی معمایی و تو در تو پیش روی تماشاگر قرار دهد. اینجا است که تجربیات پهلوانزاده در تدوین آثار متعدد سینمایی دوباره به کمک او آمده تا با تکیه بر داستانی پیچیده، چنان ریتم مناسبی به اغلب صحنههای سریال ببخشد که تماشاگر در کمتر لحظاتی احساس خستگی و کسالت کند.
احمد سلگی بعنوان نویسنده فیلمنامه (که پیش از این او را به عنوان یکی از نمایشنامهنویسان و کارگردانان خلاق تئاتر میشناختیم) با درک درستی که از خلق یک درام معمایی داشته، توانسته با الگوبرداری از نوعی روایت هیچکاکی، ماجرای شناسایی هویت یک کودک (فرزندی که همراه هاجر بوده و فرزندی که در شکم اوست) را همچون یک مکگافین، به عاملی برای بر ملا شدن رازها و بهانهای برای ارائه اطلاعات قطره چکانی و گهگاه متناقض بدل کرده و موفق میشود تماشاگر را همپای با قهرمان داستانش در تعلیق و ابهامی سرگیجهآور شریک نماید.
اگر چه در قسمت اول سریال این تماشاگر است که با اطلاعات داده شده، جلوتر از قهرمان داستان (امیر با بازی مهدی حسینینیا) ایستاده و از وقایع پیش آمده با خبر است و در نتیجه کشف و شهود امیر برای دست پیدا کردن به اطلاعات، نکته جدیدی به مخاطب اضافه نمیکند (اینجا است که رسول با بازی مهدی زمینپرداز مجبور است وقایعی که در مطب او از نظر تماشاگر گذشته است را بارها برای امیر تعریف کند) اما از قسمت دوم به بعد این تماشاگر است که همپای با امیر دست به کشف و شهود زده و در نتیجه پیچشهای داستانی نیز برای او غافلگیرکننده به نظر میرسد.
احمد سلگی با پیشرفت هر قسمت و با برجسته کردن نکات ریزی که در قسمتهای پیشین بذر آن را کاشته و به آنها اشاره کرده بود، نکته جدیدی را برای درگیری ذهنی تماشاگر (امیر) فراهم میآورد که هر کدام از آنها سویه جدیدی از زندگی خانوادگی کاراکتر اصلی ما را بر ملا ساخته و مسیر داستان را وارد فاز جدیدی میکند. (نگاه کنید به ماجرای تماس تلفنی مشکوک که به امیر از شروع یک بازی خبر میدهد. گویی که داستان نه درباره هاجر که درباره خود امیر است)
به نظر میرسد روند سریالسازی در شبکه نمایش خانگی و اقبالی که مخاطبان به این دست از آثار داشتهاند، کم کم دارد منجر به ظهور استعدادهایی در زمینههای مختلف (اعم از کارگردانی، نویسندگی، بازیگری و…) میشود که ما را به آینده سینمای کشورمان امیدوارتر میسازد. سینمایی که با حضور امثال سجاد پهلوانزاده و احمد سلگی میتواند خون تازهای در رگهایش احساس کرده و تماشاگرش را برای مواجهه با اثری در خور اعتنا کنجکاو و مشتاق نماید.