تازهترین فیلم پائولو سورنتینو، فیلمساز محبوب جشنواره کن، «پارتنوب» با یک تشویق ایستاده نه و نیم دقیقهای و اشکی که از چشمان سلست دلا پورتا، بازیگر نقش اصلی فیلم، سرازیر شد، در هفتادمین و هفتمین دوره این جشنواره معتبر به نمایش درآمد. در این پست به نقد و بررسی فیلم پارتنوپ می پردازیم.
نقد و بررسی فیلم پارتنوپ
این فیلمساز ایتالیایی ضمن قدردانی از مسئولان جشنواره کن به خاطر توجهی که بیست سال پیش در آغاز مسیرش در سینما به او داشتند، گفت: «برای من این فیلم جشن سفر زندگیام است.» تمام فیلمهای سورنتینو یا در جشنواره کن جایزه بردهاند یا در بخش مسابقه شرکت کردهاند. فیلمهای آخر او که شخصی هستند، به طور ویژه تحسین شدند. «دست خدا» (The Hand of God) آخرین فیلم سورنتینو پیش از «پارتنوپ» بود که در قیاس با سایرین شخصیتر بود. «پارتنوب» هم فیلم شخصی دیگری از سورنتینو است که زنی را دنبال میکند که به گفته کارگردان اسمش، اسم شهرش است اما نه الهه سایرن است نه اسطوره.» گری اولدمن هم نقش جان چیور، نویسنده امریکایی را در فیلم بازی میکند که بسیاری از داستانهای کوتاهش در ایتالیا میگذرند. سورنتینو اولدمن را یکی از پنج بازیگر برتر جهان خوانده، کسی که هر نقشی را میتواند بازی کند.


ایندی وایر – دیوید الریچ
دیوید الریچ از ایندی وایر در یادداشت خود در نقد فیلم «پارتنوپ» ضمن تحسین بازی سلست دلا پورتا، فیلم سورنتینو را «مراقبهای فانتزی درباره رابطه میان جوانی و زیبایی» خوانده است. او در این یادداشت مینویسد: «بر کسی پوشیده نیست که پائولو سورنتینو عمیقاً درگیر موضوعاتی مثل جوانی و زیبایی است. نام دو فیلم شاخص او را به خاطر بیاورید. هر دو فیلم خودافشاگرانه، بیمهابا، ماکسیمالیستی و همچون عنوانشان هوشمندانه هستند.»
الریچ در ادامه میگوید که سورنتینو بعد از فیلم شخصی دلخراش «دست خدا» در سال ۲۰۲۱ که در آن نگاهی به رنج و هیجان سالهای نوجوانیاش در فضایی فلینیشکل انداخته است، حالا با یک مزخرف استعاری به سینما بازگشته که بیشتر درگیر ایدههای انتزاعی است تا خود زندگی. یک فیلم فوق مجلل دیگر که مرز میان امر مقدس و قبیح را از بین میبرد و سورنتینو یک بار دیگر جذب آواز مرگبار جوانی و زیبایی بزرگ شده است.
سورنتینو در «پارتنوپ» که نامش را از یکی از الهههای سایرن اساطیر یونانی قرض گرفته، به طرز عجیبی درگیر رابطه میان جوانی و زیبایی بزرگ است. این اولین بار نیست که سورنتینو این دو مفهوم را در برابر هم قرار میدهد؛ ماهیت ناپایدار شهوت انسانی در برابر ماهیت ابدی شعر، معماری و خدایانی قرار میدهد که ما در تلافی آن حقیقت خلق میکنیم. این فیلمساز پنجاه و سه ساله اما این بار در «پارتنوپ» جسارت به خرج میدهد و این پرسش را مطرح میکند که آیا میتوان این دو را از هم جدا کرد. یا دقیقتر، این پرسش را مطرح میکند که آیا انسانهای میتوانند هر دو را همزمان به یک اندازه ارج بنهند؟
اما «پارتنوپ» در واقع یک فیلم طولانی ساخته مردی میانسال است که تقریباً برای به تصویر کشیدن زندگی یک زن بینهایت زیبا و جذاب خودش را به مرز جنون میکشاند. معمایی است که مردان هنرمند از زمانی که آرزوی داشتن زیبایی زنهای منبع الهامشان را در سر پروراندهاند، درگیرشان کرده است. حالا تلاش سورنتینو برای درک این موضوع در سال ۲۰۲۴ به همان اندازه بیمورد است که تولد یک موجود دریایی در یونان باستان در تابستان سال ۱۹۵۰. با این حال، شاید بعضی وسواسهای فکری جاودانتر از درک و فهم ما هستند.
در افسانهها آمده است که پارتنوپ وقتی نتوانست با آوازهایس اودیسه را اغوا کند، خودش را در دریا غرق کرد و بدنش در نهایت به سواحل ناپولی رسید. در «پارتنوپ» سورنتینو، این زیبای اسرارآمیز در خانوادهای متمول به دنیا آمده که صاحب ویلایی بسیار زیبا کنار ساحل هستند و با ورود موجود معصومی به زندگیشان کمکم دیوانه میشوند. پارتنوپ را که ستاره تازهوارد سلست دالا پورتا زنده کرده است -زیبایی کوبنده اما ساده این زن به راحتی میتواند هر مردی را به ستوه آورد- تجسم مطلق فانتزی مردانه است. از همان ابتدا همه او را میخواهند اما هیچکس توانایی نگه داشتنش را ندارد. جایی در فیلم یکی از خواستگاران بیشمار او میگوید: «او همیشه در حال فرار است. به همین خاطر است که مردها او را دوست دارند.»
کنجکاوی تأثیرپذیر پارتنوپ با میلش به یادگیری سازگار است. خودش جایی در فیلم میگوید: «من هیچ چیز نمیدانم، اما همه چیز را دوست دارم.» خبر خوب برای پارتنوپ این است که ایتالیا پر اس از آموزگاران مشتاق. آموزگارانی مثل ساندرینو (با بازی داریو آیتا)، پسر خدمتکار که هجده سال اول زندگیشان پارتنوپ را میپرستد و به او نشان میدهد که مردان همیشه میخواهند بدانند در ذهن او چه میگذرد، چون زیبایی نفوذناپذیرش بهشان اجازه نمیدهد افکار توی ذهنش را حدس بزنند.
فیلم سورنتینو مثل همیشه خط داستانی خاصی ندارد. این فیلمساز ایتالیایی بیشتر از آنکه قصهگو باشد، مدیر صحنه یک سیرک متحرک است. این فیلم که یک بازه زمانی ده ساله را به تصویر میکشد، از قانون علت و معلولی ساده تبعیت نمیکند، بیشتر در گذر از این سالها در تلاش است یک جور معنای کشفنشده را از پس آنها بیابد. «پارتنوپ» نسبت به فیلمهای دیگر کارگردان کمتر رؤیاگونه است، اما بخش زیادی از فیلم تنها به خاطر غیرواقعی بودن عجیب و غریبش انگار زمان ندارد. ناگفته نماند که سلست دالا پورتا حقیقتاً یکی از فوتوژنتیکترین آدمهای دنیاست. او در کلوزاپهای بینظیر فیلم شبیه تندیسهای کلاسیک یونانی است.
«پارتنوپ» تا حدی مرثیهای برای زیبایی از دسترفته شهری است که میگویند این الهه سایرن به ساحلش آمده، و شخصیت پارتنوپ خود نمادی از تنرل ناپولی از زیبایی به ویرانگی است. اما سؤالی که در ذهن شکل میگیرد، این است که آیا شهر زادگاه سورنتینو واقعاً تا این اندازه جذابیتش را از زمان کودکی او دست داده یا این پرده جوانی است که از مقابل چشمان او کنار رفته است، او دیگر با همان نگاه جادوییای که زمانی داشت، جهان را تماشا نمیکند؟ منطق میگوید که زشتی فرضی ناپولی به سورنتینو این آزادی را میدهد محسنات شهر را ستایش کند که جذابیتش شاید زمانی برایش نامعلوم بود.
«پارتنوپ» که یکی از عجیب و غریبترین نقطه اوجهای فیلمهای سالهای اخیر را دارد، در نهایت به این باور میرسد که زیبایی زیاد فریب و نیرنگ را به خودش جذب میکند، و مردم را از حقیقتی که مواجهه رو در روی با آن برایشان بسیار سخت و دردناک است، دور نگه میدارد. فیلم این را هم میگوید که جوانان برای آنکه قدر شکوه زندگی را بدانند، زیادی زیبا هستند، و همینطور زندگی هم برای آنها زیادی زیباست که بتوانند قدرش را بدانند. بنابراین، پارتنوپ تنها زمانی میتواند خوشحال باشد که از نفرین وجود شگفتانگیز خودش رها باشد. البته که در پایان فیلم سورنتینو بیشتر به نظر میرسد که خود فیلمساز است که چشمهایش هیچچیز دیگری را نمیبیند.