Roger Ebert نقد خود را از فیلم “Alive” در سال 1993 با این جمله آغاز کرد: “چند داستان وجود دارد که به سادگی نمیتوان گفت. داستان بازماندگان آند ممکن است یکی از آنها باشد. نقد فیلم Society of the Snow را در ادامه بخوانید.
” شاید حق با او بود. سقوط پرواز 571 نیروی هوایی اروگوئه در کوه های آند در 13 اکتبر 1972، با درجات مختلف موفقیت، بازگو شده است. اینکه “موفقیت” چگونه به نظر میرسد، به تفسیر بستگی دارد. فیلم Society of the Snow اثر بایونا اقتباسی از کتاب پابلو ویرسی در سال 2009 است. (متن استاندارد کتاب Alive: The Story of the Andes Survivors اثر پیر پل رید در سال 1974 است). فیلم بایونا از بسیاری از اشتباهات صورت گرفته در نسخه های قبلی (به ویژه فیلم فرانک مارشال 1993) اجتناب میکند، اما سخنان هشداردهنده Ebert همچنان صادق است. چیزی فراری در این داستان وجود دارد، چیزی که از بیان در حال فرار است.
حقایق به تنهایی وحشتناک هستند. بیشتر مسافران داخل هواپیما فوراً کشته شدند (هواپیما بعد از برخورد با کوه از وسط نصف شد). پس از چند روز، جستجو متوقف شد. بازماندگان گرسنه به آدمخواری متوسل شدند. آنها در یک نقطه زیر بهمن مدفون شدند. در نهایت، زمانی که هوا رو به گرم شدن رفت، دو عضو جوان تیم راگبی سوار به سمت غرب حرکت کردند تا به شیلی برسند. آنها نه ابزار و نه تجربه کوهنوردی داشتند. برخلاف تصورات، این دو نجات پیدا کرده و توانستند هلیکوپترهای نجات را به سمت هواپیمای سقوط کرده هدایت کنند. شانزده مسافر زنده بیرون آورده شدند. این ماجرا مانند بمب در رسانه های بین المللی منفجر شد. جنبه آدم خواری تقریباً بلافاصله لحنی هیجان انگیز و مبهم به گزارش ارائه کرد. بسیاری از بازماندگان از شکستن تابو احساس شرم کردند.

فیلم بایونا زمان زیادی را برای معرفی شخصیت ها تلف نمیکند. ما با دسته ای از بازیکنان راگبی ملاقات میکنیم که هیجان زده بابت رفتن به شیلی برای یک مسابقه هستند. بسیاری از آنها هرگز کشورشان را ترک نکرده اند. داستان فیلم توسط نوما تورکاتی (Enzo Vogrincic) روایت میشود، پسر جوانی که توسط دوستش تشویق میشود تا به سفر بیاید. نوما تفسیرهایی ارائه میدهد، اما او رهبر نیست. ثابت نگه داشتن شخصیت ها دشوار است، و تنها یک بار است که فاجعه رخ میدهد و شخصیت های متمایز ظاهر میشوند (شاید یک تصویر دقیق از اینکه فاجعه شما را تغییر نمیدهد، بلکه نشان میدهد که واقعاً چه کسی هستید). بایونا به طرز کابوس آمیزی سقوط را دوباره ایجاد میکند، دیواره ای از پشت کوه بیرون از پنجره های هواپیما مانند موجودی بدخواه، همانطور که واقعاً بود. فیلمبرداری پدرو لوکه به کلاسیک ترین معنای کلمه حیرت انگیز است. کوه ها نمایان میشوند، زمین های سفید بی پایان، با افراد نوجوانی که در میان انحرافات به سختی قابل درک هستند. فیلم زیبای «The Eight Mountains» سال گذشته نیز فیلمبرداری فوق العاده ای داشت، اما اینجا مرگ در هر فریم حاضر است. لوک با احترام به کیفیت شوم آن به چشم انداز نزدیک میشود: “انسان ها نمیتوانند در اینجا زنده بمانند. هیچ چیز نمیتواند در اینجا زنده بماند.”
فیلم فرانک مارشال به شدت به جنبه شبه مذهبی داستان متمایل است، با آدم خواری به عنوان نسخه ای از عشای ربانی (اشاره مهمی به بازماندگان عمدتاً کاتولیک)، با بسیاری از فریم ها که عملاً برچسب «الهام بخش» میخورد. «Alive» مبارزات قدرت را نیز به نمایش میگذارد، برخی از افراد سرگردان در برابر هر رهبری قدرتمند مقاومت میکنند. اما «Society of the Snow» این مسیر را طی نمیکند. رویکرد آن به مراتب جالب تر است. در روزهای بلافاصله پس از سقوط، یک رهبر ظاهر میشود. او وظیفه خالی کردن هواپیما، جستجوی غذا در چمدان ها، سخنرانی های عمومی و گفتن به مردم را بر عهده دارد. رهبری مانند این در مرحله آشفتگی اولیه مورد نیاز است. اما “ایمان داشتن” کافی نخواهد بود زیرا روزها به هفته ها تبدیل میشوند. او فرو میریزد و دو پسر دیگر – روبرتو (ماتیاس رکالت) و ناندو (آگوستین پاردلا)- وظیفه ی دلهره آور تلاش برای تعمیر رادیو هواپیما را بر عهده میگیرند، و هنگامی که این کار شکست میخورد، به سمت کوه ها به سمت شیلی حرکت میکنند (آنها امیدوار به نجاتاند).
مانند نسخه های دیگر این داستان، روزها روی صفحه برچسب زده میشوند و به کسانی که از بین میروند، سنگ نوشته های روی صفحه نمایش داده میشوند. دیدن نام های واقعی خوب است، اما از آنجایی که در وهله اول هرگز نتوانستیم واقعاً آنها را ببینیم، این مشکل اساسی Roger Ebert در سال 1993 بیان کرد. چیزی در این تراژدی وجود دارد که از تفسیر یا توضیح فرار میکند.
داستانی مانند این به دلایل زیادی جذاب است. برای من، شیفتگی اولیه نتیجه همدلی های عصبی است: در این شرایط چه کسی خواهم بود؟ آیا من یک رهبر خواهم بود؟ یا من خرد خواهم شد؟
فاجعه اولیه همه را به طور یکسان درگیر میکند، اما بقا یک موضوع ذهنی است، بحث سرسختی ذهنی است. این را بارها و بارها در داستان های بقا میشنوید، از خاطرات اسرا گرفته تا “Touching the Void”، کتاب/مستندی درباره گیر افتادن دو کوهنورد در قله کوهی در آند پرو. لحظه مهمی فرا میرسد که یک انسان باید تصمیم بگیرد که زنده بماند. در «Touching the Void» (کتاب و مستند)، جو سیمپسون، که در یک شکاف یخی غول پیکر با پایی شکسته گیر افتاده است، تصمیم میگیرد بیشتر به پایین تر به داخل شکاف بخزد، به این امید که از طرف دیگر باز شود. دلیلی که سیمپسون برای این تصمیم داشت روحی بود نه جسمی. این جذابیت ماندگار داستان پرواز 571 نیروی هوایی اروگوئه است. این در وجود روبرتو و ناندو است، گرسنه، محاصره شده توسط عزیزان مرده خود، بسیاری از آنها در آغوش یکدیگر مردند، بسیاری از آنها مجبور شدند همسفران خود را به عنوان غذا بخورند. از نظر روانی برای کمک به یک منظره ممنوعه میروند، با علم به اینکه ممکن است در راه بمیرند، اما حداقل برای زنده ماندن خواهند مرد.
فیلم Society of the Snow هیچ یک از اینها را به صراحت بیان نمیکند، اما رویکرد بایونا به این پرسش های فلسفی و اخلاقی اجازه تنفس میدهد.