کارلا سیمون کارگردان اسپانیایی پس از چند نما ثابت برای انتقال زیبایی روستایی محیط مزرعهاش، دومین فیلم ظریف خود، «آلکاراس» را با لحظهای آغاز میکند که بعداً مانند پیشگویی از آغاز پایان راه کاراکترهایش خواهد بود. بررسی فیلم آلکاراس را در ادامه بخوانید.
از زندگی آیریس (آینت جونو)، کوچکترین دختر خانواده ای از کشاورزان هلو در شهر که نام فیلم را برعهده دارد، با پسرعموهای دوقلوی خود در داخل یک ماشین دور ریخته بازی می کند – مکان مورد علاقه آنها برای داشتن ماجراهای تخیلی. با این حال، زمانی که پنجه سطل بیل مکانیکی برای خارج کردن وسیله نقلیه از یک مزرعه ظاهر می شود، طلسم خیالات آنها شکسته می شود.
هم از نظر بصری و هم از نظر ارتباط، تصویر شبیه به نمونهای در Jenga است که بازیکن قطعهای را بیرون میکشد که ساختار را از تعادل خارج میکند. به همین ترتیب، دنیای رشک برانگیز آنها در شرف فروپاشی است.
در آشپزخانه خانه این قبیله، پدرسالار سرسخت، کویمیت (جوردی پوژول دولست) و پدر سالخورده آرام او، روجلیو (جوزپ آباد) با هم بحث می کنند. خاکی که از بعد از جنگ داخلی اسپانیا روی آن کار کرده اند متعلق به آنها نیست، بلکه متعلق به پینیول ها است، زمین داران ثروتمندی که قول داده بودند هرگز آن را از آنها نگیرند. اما بدون قرارداد، پسر پینیول تصمیم گرفته است این وعده را پس بگیرد و پنل های خورشیدی سودآور را نصب کند.
تنها گزینه Quimet برای باقی ماندن در زمین این است که کشاورزی را متوقف کند و شغلی را حفظ کند که فناوری جدید را حفظ کند. این داستانی به قدمت زمان است، از اینکه چگونه قدم زدن سرگیجهآور مدرنیته و جاهطلبی غمانگیزهای باستانی را در هم میکوبد. سال گذشته، “Luzzu” برجسته مالت، نگاهی مشابه به مصائب نسلهای ماهیگیر در آن کشور مدیترانه ای ارائه کرد.
در میان تابلوهایی از مناظر غرق شده، غریزه سیمون برای برانگیختن اجراهای ناتورالیستی – که در اولین فیلم بلندش “تابستان 1993” به نمایش درآمد – ساختار روایی بسیار پنهانی را به هم پیوند میدهد که به ما اجازه میدهد به زندگی این افراد، به صورت جمعی و جداگانه وارد شویم.
با هر برش، اطلاعات جدیدی درباره یکی از اعضای این خانواده غیور در چرخشی سیال ظاهر میشود. سکانسهای خاصی در نیمه دوم این درام برشی از زندگی به طول میانجامند، اما آنها در نهایت مسیر خود را به یک وضوح رضایتبخش مییابند.
سیمون برای اولین حضورش در کارگردانی، ریسک داشتن یک فرزند قهرمان بدون تجربه قبلی را به عهده گرفت. او آن را در «آلکاراس» بسط میدهد و تصاویری زنده از رفتارها و تعاملات روزمره را از کل گروه بازیگرانی که برای اولین بار حضور داشتند، به دست میآورد که، با در نظر گرفتن رابطهشان، تقریباً به طرز تکاندهندهای، ارتباطی با هم ندارند. مانند «تابستان 1993»، این قمار سود زیادی به همراه دارد و پوژول دولست و آباد سزاوار ستایش هستند.


در مورد نسل جوان، علاقه به کسب و کار فشرده متفاوت است. راجر (آلبرت بوش)، پسر نوجوان کویمیت، از ثمره کار یدی خود احساس غرور می کند، به طوری که پدرش از بی علاقگی او به مدرسه خشمگین می شود. از طرف دیگر، خواهرش، ماریونا (Xènia Roset)، ترجیح می دهد با دوستانش با آهنگ های مدرن برقصد. او از پویایی ماچویی که کویمت و راجر هر دو برای اعمال کنترل بر زنان خانواده نشان می دهند، ناراحت است.
به نوبه خود، گره گشایی کویمه او را از یک شهید خود مسح شده انعطاف ناپذیر و خواستار که قادر به درخواست کمک نیست، به مردی تبدیل می کند که اهمیت جامعه را نه تنها در میان عزیزان نزدیک خود، بلکه با سایر کشاورزان نیز که از نظر مالی با مشکل مواجه هستند، درک می کند. صد صدا بلندتر از صدای تنهایی می پیچد.
پدربزرگ روگلیو سعی میکند به احترام، به پیوندی که معتقد بود بین اجداد صاحبخانه و او ناگسستنی است، متوسل شود. اما جهان امروز دیگر با وفاداری که او به یاد می آورد عمل نمی کند.
اگرچه او آن را شفاهی نمی کند، اما شاهد تسلیم ناگفته ای در برابر نیروهای حریصی هستیم که نمی تواند کنترل کند. بنابراین روجلیو بیشتر از آن که صحبت کند آواز می خواند، و از طریق آهنگ های دوستی و عشق به سرزمین، آن اصول ارزشمند به آیریس جوان می رسد.
این میراث چند نسلی در «آلکاراس» بیشترین اهمیت را دارد. در حالی که موضوع آشکار مربوط به برداشت هلو برای امرار معاش است، ارزش واقعی به معنای ناملموس اتحاد و همکاری منتقل شده است.
سیمون این را از طریق نمایشی بداهه که کودکان برای بزرگسالان میپوشند، تأیید میکند که به جشن رسمی روگلیو یا در فرآیند چند مرحلهای کنسرو کردن میوه ختم میشود که در آن تک تک افراد خانه نقشی را ایفا میکنند.
در نیمه راه آخرین کشت تابستانی خود، یک گردهمایی آخر هفته، کویمت و خواهرانش را میبیند که با خوشحالی در استخر خانههای خشن دارند در حالی که فرزندان و برادرزادههایش نگاه میکنند.
به نظر می رسد شباهت بین این دو نسل، پدربزرگ روگلیو را خوشحال می کند، که نگرانی او در مورد آنچه ممکن است پیش آید به دلیل این دارایی زنده که پینیول ها نمی توانند از او بگیرند، فروکش می کند.
خانواده ای که او برای مدت طولانی پرورش داد امیدوار است ریشه های خود را در جای دیگری بکارد. «Alcarràs» سیمون، پرتره ای دلخراش از بحران مشترک، حداقل به ما اطمینان می دهد.