من با داشتن درآمد ۶۰،۰۰۰ دلار در سال، بسیار راضی و خوشحال بودم، صحبت کردن درباره میلیاردرها خیلی جالب و جذاب است. بیشتر ما هرگز یکی از آنها نخواهیم شد. در ادامه به کارآفرینی با درآمد کم از زبان Tim Denning مدیر Braintree میپردازیم.
تلاش برای رسیدن به هدف میلیاردر شدن، احتمالاً باعث ویرانی وتباهی شما در این مسیر خواهد شد. اگر دوست داشته باشید در این مورد بیشتر بدانید، لازم است بدانید که من همیشه یک رویا در سر داشتم: یک میلیونر شوم. این چیزی بود که تمام روز روی آن کار میکردم.
در همین میان، پارتنرهایم همواره در حال تغییر بودند. خانواده به خاطر شخصی که به آن تبدیل شده بودم، ناراحت بودند. و این یک زندگی افتضاح و به هم ریختهای بود.
کارآفرینی با درآمد کم از زبان Tim Denning مدیر Braintree
بنابراین همه را پشت سر گذاشتم. این کار با یک مصاحبه شغلی شروع شد. مصاحبه منجر به استخدام من در یک سمت غیر تخصصی و مبتدی شد.
طرفداران کارآفرینی، زندگی جدید من را مسخره کردند. آنها پیامهای تند و زنندهای برای من در فیس بوک ارسال کردند. به من گفتند که به خاطر اینکه در تجارت شکست خوردم، بسیار نادان و احمقم و با نظرات خود مرا عذاب دادند. و من این اجازه را به آنها دادم. من سالانه ۶۰ هزار دلار حقوق میگرفتم. این پول به سختی هزینههای زندگی من را تأمین میکرد. سوپ Heinz Minestrone را میخوردم. (انواع متنوعی از آن برای طرفداران سوپ کنسرو شده وجود دارد). چند سالی این کار را انجام دادم. من بیشتر وقتها از ساعت ۷ صبح تا ۹ یا ۱۰ شب کار میکردم تا رئیس خود را تحت تأثیر قرار دهم. زندگی من از تمرکز روی پول به تنهایی، به چیزهای خیلی بیشتری رسید. به همین دلیل هم بود که من با درآمد ۶۰،۰۰۰ دلاری خوشبخت بودم.
دوستان کاری، دوستان بهتری هستند
بهترین قسمت در مورد کارآفرینی با درآمد کم، افرادی بودند که با آنها ملاقات کردم.
من در تمام زندگی خود، قهرمانانی را الگوی خود قرار میدادم که با ماشین فراری خود رانندگی میکردند و بسیار سیگار میکشیدند و در کلوپهای شبانه وقت میگذراندند و میتوانستند در حالی که کلید ماشین خود را در دستشان میچرخانند، مزاحم جنس مخالفشان شوند.
حقوق ۶۰ هزار دلاری افرادی را که با آنها وقت میگذراندم را تغییر داد. تنها هدف آنها ماشین نبود. هدف و انگیزه آنها برای کار کردن، چیزی فراتر از پول بود. من با Skeggs، که یک شخص طرفدار فیلم بود، آشنا شدم. او میتوانست هر فیلم هالیوودی نام ببرد و تمام متن فیلمهای کلاسیک مانند The Terminator را از حفظ بگوید. در روزی که میتوانستیم لباسی به انتخاب خود بپوشیم، او تی شرتهای فیلمها را میپوشید.
همچنین با Marbs نیز آشنا شدم. Marbs یک OG (گانگستر اصیل) بود. این مرد ساعتهای G-Star به دست داشت و از این بابت هم به خودش افتخار میکرد. Marbs هیچوقت روی صندلی نمینشست. او همیشه روی میز مینشست، و به بیتهایش گوش میداد. او در دنیای خودش بود.
نفر بعدی Pabs بود. Pabs یکی از بهترین بازیگرانی بود که تاکنون ملاقات کردهام. او میتوانست مثل کسی که به مشتری اهمیت میدهد، رفتار کند و چهرههای خنده داری از خودش به من نشان دهد که میگوید “اینقدر زندگی من را تلف نکنید عوضیها”. Pabs باعث خندیدن من میشد. من هرگز در هر شغل یا حتی تجارت سابق شکست خوردهای که عضو آن بودم، اینهمه نخندیده بودم. هر روز خندیدن، باعث ایجاد شکل جدیدی از زندگی کاری میشود.
یک محل کار نرمال پر از شخصیتهای جالب است. آنچه آنها را جالب کرده این بود که آنها آنقدر به پول اهمیتی نمیدادند. میتوانید برای برقراری تماس تلفنی بیشتر آنها را تشویق کنید و کارت هدیه ۱۰۰ دلاری به آنها پیشنهاد دهید ولی آنها به انجام این کار رغبتی نشان نمیدهند. من برای دوستانی که پیدا کردم سرکار رفتم نه ۶۰،۰۰۰ دلار.
شما از عهده خرید نوشیدنی بر نمیآیید
کارآفرینی با درآمد کم باعث میشود که پس از پرداخت اجاره، خرید مواد غذایی و پرداخت صورتحسابها، چیز زیادی از حقوقتان باقی نماند. این افت ناگهانی در درآمدم به این معنی بود که باید سرگرمیهای بهتری نسبت به نوشیدنی ۲۰ دلاری و نوشابههایی که از کلوپهای شبانه خریداری میکردم به علاوهی ۵۰ دلار ورودی آن، پیدا کنم.
نگاه مینیمالیستی اجباری به پول، باعث خلاقیت شما میشود.
یک کاری که کردم این بود که iPad مادرم را قرض گرفتم و برنامه Kindle را دانلود کردم. و شروع به خواندن کتابهای مالی کردم که دوستم به من توصیه کرده بود. من کتابهایی مانند “Rich Dad Poor Dad” و “Beating The Street” نوشته Peter Lynch را خواندم. این کتابها به من آموختند که چگونه مقداری از پول خود را به جای نوشیدنی، سرمایه گذاری کنم.
نوشیدنی به معنای زمان بیشتر برای فکر کردن بود. ذهنم آزادتر و افکارم شفافتر شد. اختلالات فکری کمتری داشتم. و زودتر از خواب بیدار میشدم.
وقتی توانایی پرداخت هزینههای مشروبات الکلی را نداشته باشید، مجبور میشوید با زندگی خود، همانطور که هست روبرو شوید و با شجاعت بیشتری روی اهداف و مشکلاتتان تمرکز کنید.
فرصتهای رهبری تبدیل به یک انگیزه میشود
در کار جدید من، حتی اگر یک پیشرفت بزرگ داشته باشم، درآمدم چندان تغییر نخواهد کرد. با یک پله بالا رفتن سالانه حدود ۵۰۰۰ دلار پول بیشتری آن هم قبل از کسر مالیات به من خواهد رسید. من مجبور شدم راههای دیگری پیدا کنم تا از کاری که انجام میدادم، انگیزه کافی بگیرم.
من با یک فرصت افسانهای رو به رو شدم که زمینهی استارت آپ من را از بین برد: رهبری. سطح بعدی در حرفه من پذیرش چالشهای رهبری بود. من این کار را با برگزاری یک جلسه آموزشی برای مبتدیان آغاز کردم. سپس مجبور شدم دفتر را ترک کنم و با تیم فروش در محیط واقعی کار همراه شوم.
سپس این فرصت را پیدا کردم که برنامههای اضافی را برای مشتری جدید تهیه و پردازش کنم. هیچکس نمیخواست آن کار را انجام دهد. رئیسم گفت که الان وقت آن است که یک رهبر واقعی قدم بگذارد. (شاید این راهی برای تشویق کردن افراد برای انجام آن کار بود. ولی با این وجود هم، من جواب مثبت دادم و آن کار را انجام دادم)
فرصتهای پنهان، وقنی که انتظارش را ندارید شما را پیدا میکنند
پس از به عهده گرفتن برنامههای اضافی، همکاران من گفتند: “پسر، تو از الان کلی کار اضافی خواهی داشت. ما سعی کردیم آن برنامهها را به صورت تیمی انجام دهیم و باز هم نتوانستیم. تو هرگز نمیتوانی همه این کارها را به تنهایی انجام دهی.”
من این چالش را پذیرفتم. و آن کار مدیریت اضافی را انجام دادم. کار سختی بود. شرکتی که به آنها کمک کردم، یک استارت آپ کوچک نوپا بود به نام Braintree. هیچ کس در مورد آنها چیزی نشنیده بود. افراد در اتاق ناهار من را “The Brain” صدا میکردند.
این استارت آپ ناشناخته توسط PayPal به مبلغ ۸۰۰ میلیون دلار وجه نقد خریداری شد. بله گفتن به آن کار مدیریت اضافی، حرفه من را تغییر داد.
بعد از انجام آن کار اضافی، هرگز مثل سابق نشدم. این کار من را به سمت بسیاری از چیزهایی که امروز دارم، هدایت کرد. و در آن زمان، من هیچ ایدهای نداشتم، این زیبایی شغلی است که به شما چندرغاز حقوق میپردازد.
فرصتهای پنهان و غیرمالی برای ملاقات با افراد جدید، یادگیری چیزهای جدید و تغییر کارهایی که تا آخر عمر قرار است انجام دهید، وجود دارد. تنها کاری که شما باید انجام دهید این است که چشمان خود را باز نگه دارید و به همه چیز دقت کنید و گاهی نیز بله بگویید.
شما میتوانید بی خانمانها را پیدا کنید
من در تمام زندگی قبل از درآمد سالانه ۶۰،۰۰۰ دلارم، تنها به خودم فکر میکردم. و خودخواهترین موجودی بودم که میتوانید تصور کنید. برای سلام گفتن باید سودی به من میرسید. پاسخ دادن به تلفن باید نفعی برایم به همراه داشت. دوستی برای من یک معامله بود.
من همیشه عادت داشتم به ازای هر کاری که انجام میدادم، چیزی دریافت کنم. شغل جدید مرا به دنیای دیگری برد. رئیس من یک روز به من گفت “که چرا شما مرخصی داوطلبانه اجباری خود را انجام ندادهاید؟”، زندگی شرکتی ایجاب میکرد که بخشی از سال را به کارهای داوطلبانه بپردازم. حتی یک درگاه اینترنتی داوطلبانه آنلاین نیز وجود داشت.
به رئیسم اخم کردم و به وب سایت رفتم. من به همه لیستها نگاه کردم: واکس زدن و جلا دادن کفش، باغبانی برای مزرعه کودکان، کمک به افراد مسن. سپس به یک لیست دیگری برخورد کردم: داوطلب شدن در پناهگاه بیخانمانها. به دلایل ناشناختهای، این مورد نظر من را به خود جلب کرد. به نظر میرسید دنیای دیگری است و کنجکاوی حالم را بهتر کرد. گزینه کمک به بیخانمانها را تیک زدم.
چند هفته بعد برای کار داوطلبانه به پناهگاه بیخانمانها رفتم. من با سرو غذا کارم را شروع کردم. وظیفه من این بود که وعدههای غذایی را بگیرم و به دست نیازمندان برسانم. همچنین کار دیگر من این بود که فنجانهای آنها را با قهوه و چای پر کنم.
این شغل مستلزم تعامل با افرادی بود که قبلا فکر میکردم خیلی سطح پایینتر از من هستند، یا بدتر از آن، معتقد بودم که آنها چوب حماقت خود را میخورند. هیچ چیز پیچیدهای وجود نداشت. من نماینده کارفرمای خود بودم و باید کار درست را انجام میدادم. وقتی نوجوان بودم کار من تهیه و سرو پیتزا بود و به ازای هر ساعت ۶ دلار میگرفتم. من دوباره به همان مهارت خدمت رسانی گذشتهام نیاز پیدا کرده بودم.
سر هر میز میرفتم و لبخند میزدم. مطمئن میشدم که کسی چیزی نیاز نداشته باشد و فنجانهایشان هرگز خالی نشود. من از دور داستان افرادی را میشنیدم که با سختترین شرایط دست و پنجه نرم کردهاند.
افرادی بودند که زیر پل زندگی میکردند، روی کاناپههای دوستانش شب را سر میکردند و در اتومبیل خود میخوابیدند. برخی تا ساعت ۲ بامداد با پارتنر خود که آنها را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند، درگیر بودند. دیگران نیز انواع مواد مخدر مثل هروئین مصرف میکردند و به سختی زنده بودند. برخی مدتها دوش نگرفته بودند. برخی از آنها چرخ دستیهایی داشتند که شامل خاطرات و وسایلشان در تمام زندگی بود.
بعد از ملاقات با این افراد، متوجه شدم که چقدر احمق و نا آگاه بودم. وقتی مرخصی اجباری داوطلبانهام تمام شد، تصمیم گرفتم که همچنان گاهی به آنجا برگردم. من میخواستم با مشاهده افرادی که هیچ چیزی در زندگی خود ندارند، در مورد اشتباهات خود بیشتر بدانم. نکته: مشکلات شما بعد از کار با افراد بی خانمان کوچکتر به نظر میرسد.
کارآفرینی با درآمد کم | نتیجه
بله، من سالانه میلیونها دلار درآمد ندارم و قصد به دست آوردن این درامد را نیز ندارم. من دیگر سعی نمیکنم یک برنامه میلیارد دلاری بسازم و با Zuckerburger همکاری کنم.
درآمد ۶۰،۰۰۰ دلاری دوباره باعث خوشحالی من شد زیرا باعث شد که من درک کنم زندگی خیلی بیشتر از پول است.
اگر در بازی پول گیر افتادهاید، یک قدم بیرون بروید. مثل من یک شغل مسخره پیدا کنید و ببینید چه کسانی را ملاقات خواهید کرد و چه فرصتهای پنهانی میتوانند شما را پیدا کنند.
به زندگی میلیونرها بیش از حد بها داده شده است.
وقتی پول خیلی کمتری میگیرید، وقت خود را در جای دیگری متمرکز میکنید. آن وقت است که زندگی خود را دگرگون میکنید و لذت غیر منتظرهای پیدا میکنید.
حال که کارآفرینی با درآمد کم از زبان Tim Denning مدیر Braintree را دریافتید میتوانید از دیگر مقالات سایت اول نیوز دیدن کنید.